طنز دانشجویی: قسمت اول
کلیک کن پسر!
۱۰:۴۱ ب٫ظ ۱۲-۰۳-۱۳۹۷
راه راه: بالاخره امروز قرار بود جواب ها بیاید. تپش قلبم بالا رفته بود. مثل دیوانه ها جلوی لپ تاپ نشسته بودم و هر سه ثانیه یکبار صفحه را رفرش می کردم. مادرم تسبیح به دست، داشت ذکر می گفت. دیروز که پری خانم، همسایه مان، فهمیده بود قرار است جواب کنکور من بیاید، این ذکر را به مادرم یاد داده بود. او هم به نیت اینکه من برق شریف قبول شوم، بدون وقفه مشغول ذکر گفتن بود. حالا من هر چقدر می گفتم که مادر جان! خداوند، جهان را بر اساس روابط علت و معلول خلق کرده، طبیعتا با رتبه سیزده هزار امکان قبولی در برق شریف نیست! اما گوشش بدهکار نبود و می گفت: زر نزن! پسر پری خانم بعد از هفت سال اجاق کوری و از این مطب دکتر به آن مطب دکتر رفتن، با همین ذکر، یک بچه چشم آبی گیرش اومده!
حالا بماند که من اصلاً برق شریف را نزده بودم!
پدرم نگران بود. می ترسید شهرستان قبول شوم و خوابگاه ندهند و پول اجاره خانه من در شهرستان، به خرج و مخارج خانه اضافه شود. خواهرم ولی خیلی مشتاق بود! او که دوسال قبل از من در دانشگاه تهران قبول شده بود، منتظر بود که بعد از ناکامی من در راهیابی به دانشگاه های درجه یک، سرکوفت زدن های خود را شروع کند. او بعد از مشخص شدن رتبه ام، تا امروز یک روز هم بی خیال کودن و گاگول جلوه دادن من نزد پدر و مادرمان نشده بود!
دوباره رفرش را زدم. جوابها روی سایت سازمان سنجش قرار گرفته بود. اطلاعاتم را وارد کردم. لرزش دستانم بیشتر شده بود. چشمانم سیاهی می رفت. اشک در گوشه چشمانم حلقه زده بود. پدرم دستش را گذاشت روی دستم و گفت: کلیک کن پسر! کلیک کن!
من هم فریاد زدم: سرعت اینترنت کمه! سرعت کمه! همه خانواده، مثل افرادی بودیم که پشت در اتاق عمل منتظر نشسته اند تا دکتر بیاید و خبر سلامتی یا مرگ بیمارشان را بدهد. البته در این مورد خواهرم به مرگ بیمار راضی تر بود!
بالاخره بر روی مشاهده نتیجه کلیک کردم. زیر لب می گفتم: خدایا برق شریف! خدایا برق شریف! صفحه جدید باز شد. نوشته بود:
…
فیزیک دانشگاه سمنان.
ادامه دارد…
ثبت ديدگاه