عاشقانه های یک سر به سنگ خورده

راه راه:

رفتم که می بنوشم و از غم شوم خلاص
از بخت بد شدی دم میخانه ام پلاس

بایک نگاه پای دلم مثل موی بید
لرزید و بهر وصل تو هی کرد التماس

روزی که عاشقت شدم انگار حوریه!
حالا شدی چقدر کج و کوله و قناس

اول که شور عشق تو چشمم نمود کور!
آخر شدم ز مهر شما لخت و آس و پاس!

سطح توقعات تو و وضع کار من
هی میکشد مرا به سوی جعل اسکناس

چون چرخ پنچری به دل جاده ای خراب
انداختی مرا زنفس، بی تایر زاپاس

سرگرمیم شده است فقط سوز و اشک و آه
باید که راه کج بکنم سوی لاس و گاس!

تقصیر توست هرچه کشیدم ز روزگار
“ای بی وفای سنگدل قدر ناشناس”*

خیری اگرچه از تو نشد عایدم ولی
“از من همین که دست کشیدی تو را سپاس”*

ای زاغ رنگ کرده ی طوطی نمای من
یالا برو وگرنه برم دست سوی داس!

ثبت ديدگاه