تصاویری ناب از موزه سینمایی برادران وارنر
عشقولانه سینمایی
۱۲:۴۱ ب٫ظ ۰۷-۱۰-۱۳۹۷
راه راه: خبرنگار سایت وزین کافه سینما، اخیرا به استودیوی کمپانی برادران وارنر رفته و گزارش جذابی از موزه این استودیو تهیه کرده است. مشاهده اقلام بسیار ارزشمند و مقدسی مثل پالتوی «همفری بوگارت» در فیلم «کازابلانکا» و میکروفن «لیدی گاگا» حقیقتا موجب سرمستی هر عاشق و دلباختهی سینما میشود. لذا بنده تصمیم گرفتم که با نگارش خاطره سفری که چند سال پیش به این موزه داشتم، از این قافله جا نمانم و قدمی هر چند ناچیز در راستای آرامش ارواح برداران وارنر (آلبرت، هری، سام و جک) بردارم.
وقتی وارد موزه شدم، خانم مهربانی جلو آمد و لبخند زنان گفت: «!start from WC please» به خودم گفتم این خارجیها همه چیزشان روی حساب و کتاب است. قبل از موزهگردی هم آدم را میفرستند دستشویی. آن وقت در جهان سوم که سینمایی نفتی و انحصاری دارد، عدهای حتی قبل از استخر دستشویی نمیروند و جکوزی را به گند میکشند. البته استثنائا اینجا اشتباه میکردم و دستشویی هم بخشی از تور موزهگردی به حساب میآمد.
وارد دستشویی شدم. در بالای روشویی یک عدد تیغ ریشتراش داخل شیشه قرار داده شده بود. خدای من درست میدیدم؟! این تیغ همان تیغی بود که روانشاد «کری گرانت» در فیلم سینمایی «شمال از شمال غربی» از آن استفاده کرده بود. چند عدد موی ریز هنوز بین تیغه ریشتراش دیده میشد که راهنمای موزه گفت موها منسوب به سبیل خود مرحوم گرانته. خیلی منقلب شدم و چشمانم نمناک شد.
حسابی رفته بودم توی حس که راهنمای موزه در مستراح را باز کرد و گفت «سورپرایز!» یک لحظه تمام بدنم سست شد. توالت فرنگی که «جان تراولتا» در فیلم «پالپ فیکشن» بر روی آن نشسته بود و مجله میخواند مقابل چشمانم ظاهر شد. یک بازدیدکننده جیغی کشید و از شدت هیجان همان کف مستراح نشست. نزدیک رفتم و به توالت نگاه کردم. باورش برایم سخت بود. یعنی این همان توالتی بود که استاد بلا منازع سینما «کوئنتین تارانتینو» لنز دوربینش را روی آن تنظیم کرده بود؟ بله خودش بود. سریع دوربینم را درآوردم و یک سلفی با میراث جان تراولتا و محتویات داخلش گرفتم.
یکی از بازدیدکنندهها در حالی که غرق در سلفی گرفتن بود دستش به سیفون خورد و با فریاد هشدار راهنمای تور به خودش آمد. راهنمای تور گفت که آن سیفون همان سیفونی است که اسلحه «آل پاچینو» در «پدر خوانده۱» پشت آن جاساز شده بود. اولالا! واقعا چیه این موزه سینما؟! تمام تنم داشت میلرزید. دوست داشتم سرم را تا صبح روی سیفون بر روی جای دست آل پاچینو بگذارم و فارغ از دغدغههای سینمای نفتی و انحصاری داخلی، در خلسهای عمیق فرو بروم و به دوران تازه پیش رو فکر کنم.
حس و حالم قابل توصیف نبود. آمیزهای از هیجان و شادی به خاطر چیزهایی که در موزه میدیدم و حسرت به خاطر نبودن یک همچین جایی در کشور خودمان. چه اشکالی داشت که ما هم چنین موزهای داشتیم و در آن از میراثی مثل کف و خون مرجانه گلچین در شب بیست و نهم، کلاهگیس و تل اکبر عبدی در آدم برفی، کلید دستبند پرویز پرستویی در مومیایی۳ (همان کلیدی که تو سوئیچ بود، سوئیچ تو ماشین بود، ماشین دست این بود، بودمون نابود شد رفت پی کارش!)، سینی چای مرحومه حمیده خیرآبادی و… محافظت میکردیم؟
در انتها توجهتان را به تصاویر دیگری که از این موزه تهیه کردم جلب میکنم.
اولش با خودم گفتم این آشغالها را کدام انسان بیفرهنگی آنجا گذاشته؟ ولی با سی ثانیه دقت متوجه شدم اینها کفشهایی هستند که ۴۲ سال پیش، «سیلوستر استالونه» در «راکی۱» پوشیده بود. به راستی که چگونه با چنین چشمان پر خطا و چپولی، همدیگر را قضاوت میکنیم؟
بطری دوغ همفری بوگارت در فیلم کازابلانکا. بیش از هر چیز حسرت خوردم که چرا فیلم رنگی نبود تا سفیدی خیره کننده دوغ را ببینیم.
کلاه «مت دیمون» در «مریخی». البته به دلیل ترفندهای کامپیوتری، تحریف، برش و همگام سازی رنگها کمی با آنچه در فیلم دیدیم متفاوت بود.
خیلی خوب
آفرین خیلی باحال بود خصوصا دو تا آخری
🙂