موضوع انشا: می‌خواهید در آینده چه کاره شوید!
میتونی ته دیگ ماکارونیت رو ببخشی؟

شیخ رجبعلی خیاط

راه راه: من می‌خواهم در آینده عارف بزرگی بشوم. از همان‌ها که همه برای رفع مشکلات خانوادگی، مالی، عقیدتی، سیاسی، خاور میانه و غیره پیش‌شان می‌روند.

البته وقتی این را به پدرم گفتم، زد توی سرم و گفت: «اون از دیروز که جارو دست مامانت دیدی و میخواستی رُفته‌گر شهرداری بشی، اینم از امروز… برو دنبال یه کار نون و آب دار مثل پزشکی و خلبانی!» پدر نمی‌داند این شغل درآمدش بیشتر است.

از مامانم هم که پرسیدم، گفت: «میتونی هم عارف بشی هم آشپز یا خیاط یا هر شغل دیگه‌ای.» من هم اولش فکر کردم مادرم همان طور که از بازی کلش آف کلنز سر در نمی‌آورد و زمانی که دارم سرباز میسازم میگوید: «حمله کن! بکشش!» دارد مسخره میکند و الکی میگوید و اصلا عارف باید در یک کوه و بیابانی جایی باشد که فقط هی عبادت کند و باز عبادت کند و همین طور که عبادت میکند باز عبادت کند تا جانش در بیاید و عارف شود…

اما دیشب حاج آقا در مسجد گفت: «عارف یعنی کسی که خدا را شناخته، حرف او را گوش میکند و مخلوقاتش را دوست دارد و بهشان کمک میکند نه این که ازشان دور بشود؛ مثلا شیخ رجبعلی خیاط و مرشد چلویی که مثل بقیه مردم کارشان را می‌کردند ولی با این تفاوت که نیت کارشان رضای خدا بود و اینطوری بیشتر کارِ مردم را راه می انداختند!»

من هم دیشب تصمیم گرفتم تا هفته ی دیگر عارف بشوم و بعدش درسم را بخوانم که همان رفته‌گر شهرداری بشوم، اما دیدم هیچ کاری سخت‌تر از عارف شدن نیست! مثلا شما حاضرید سهم خودتان از ته دیگ ماکارانی را به داداشتان بدهید؟ ولی من دادم! از الآن گفته باشم که آینده‌ی عرفان در دستان من است!

ثبت ديدگاه




عنوان