تامین ارز
بانک مرکز

راه راه:
سر ظهری، به غایت گرم و خر پز

خبر پیچید! روشن، داغ، موجز

 

پدر فریاد زد: «جاهاز حل شد!

بیاور دخترم شیرینی و گز»

 

ز خوشحالی چنان پروانه بودم

به گِرد شمع بابا، توی مرکز

 

پدر از لیست، با لبخند می‌خواند:

«فر و یخچال با فرش و پلوپز»

 

ز شادی نیش من، از خنده شد باز

از اینجا تا به شهرستان درگز

 

پس از قدری، از او کردم سوالی

که: «پول آماده شد یک دفعه‌ای از؟»

 

نگاهی کج پدر کرد و به من گفت

که: «این موضوعِ ساده، هست محرز

 

نشد تامین اگر اجناس، جایش

تهیه کرده‌ام لیستی مجهز

 

بسی ممنونم از لطف کسی که

از او آموختم این شیوه‌ی خز»

 

میان اشک گفتم: «از که بابا؟»

میان خنده گفتا: «بانک مرکز»

 

ببین! تخصیص داده ارز، گرچه

شده تامین فقط «بر روی کاغذ»

ثبت ديدگاه




عنوان