عاشقانه ای برای عروس
خانه ای برای هاشم

راه راه: همان روز اول که بساط اسباب اثاتیه‌تان را از سر کوچه تا دم خانه ما پهن کردید و با قرو قمیش بردید داخل، فهمیدم برای داداش جانم نقشه کشیدی!
اول بسم الله هم که با آن چادر گل گلی مارک گوچی، آش نذری آوردی! اصلا کی با چادر گوچی آش نذری میبرد دم خانه مردم، حداقل یک بیف استراگانوفی، سوفله گوشتی چیزی!
حالا هیچی؛ یک آش نذری آوردن اندازه دفاع پایان نامه فوق لیسانس من کش دادن داشت؟ این هاشم ما هم که ساده! گول خورد. باز اگر دو پر پیاز داغ خرجش کرده بودید، آدم دلش نمی‌سوخت.
اصلا غیرت آن داداش خوشتیپ مهندست کجا رفته بود که تو پاشدی آمدی دم خانه ما. هرچند؛ من با اینکه درس‌ها را یاد نمیگرفتم اصلا اصلا قصد ازدواج نداشتم ولی غیرت هم خوب چیزی‌ست! البته گفتم که من خودم فوق لیسانس دارم.
با این قرتی و قربیلک‌بازی‌ها دل هاشم ما را بردی و انقدر رفتی و آمدی تا تو را گرفت. حالا روا نیست بخاطر یک کف دست خانه بیفتی به جان آن بخت برگشته. کدام جوانی در این دوره و زمانه می‌تواند یک زیرپله ۳۷ متری کف سرامیک که نورگیرش خوب است و سه تا کابینت ام دی اف دارد، رهن کامل کند؟ حالا هی زیر گوش هاشم بخوان که خانه چهل متری پیدا کند تا این صاحبخانه‌ که فقط ۲۵% روی اجاره بها کشیده را هم از دست بدهید.
اصلا همان داداش خوشتیپ مهندست که همینجوری عزب مانده و به اطرافش دقت نمی‌کند، چقدر سرمایه دارد؟ البته ما اصلا مادی نیستیم ها، برای افزایش سطح اطلاعات عمومی می‌پرسم.
الان خود آقازاده‌ها نهایتا بتوانند در خانه دو هزار متری الهیه‌شان زندگی مشترک را آغاز کنند، آنوقت هاشم ما که تا الان یک دو هزاری از نزدیک ندیده، خانه ۴۰ متری آن هم کولردار-آب برق گاز جدا- از کجا بیاورد؟
بهرحال چشمت کور، باید همان موقع که آش و آلبالو خشکه و توت نوبرانه حیاطتان را به خیک هاشم ما می‌بستی و نمیگذاشتی برادرت با ما معاشرت کند، فکر این روزها را می‌کردی!

ثبت ديدگاه




عنوان