روزنوشت‌های یک کاندید رأی آورده
خیلی خوب است

راه راه: سه روز مانده به انتخابات
صبحانه، نان و پنیرگچی داشتیم. خیلی خوب است. خودم رفتم نان بربری تازه خریدم. توی نانوایی نوبتم را به یک پیرمرد و یک خانم و یک پسربچه که پشت سرم بودند، دادم. لبخندزدند. خیلی خوب است. در راه با اهل محل سلام و علیک حسابی کردم آنقدر که نان‌ها از دهن افتاد. از دختربچه گلفروش سرچهارراه، گل خریدم. به دفتر گفتم ناهار را با مراجعان به دفترم و ستادمردمی خواهم خورد. تأکید کردم یک مدل خورشت و حتماً سفره بیاندازند. خیلی خوب است.

دو روز مانده به انتخابات
یک‌ساعت با خانم صحبت کردم تا راضی شد امسال عید، لباس تازه نخرد و همان لباس‌های سال پیش را استفاده کند. برای بچه ها هم همینطور. ما باید مثل مردم عادی و معمولی باشیم در این گرانی. به جای آجیل و شکلات و میوه آنچنانی هم سپردم دومدل میوه معمولی از میدان تره بار بخرند. خیلی خوب است. بچه ها را هم سفارش کردم همکلاسی های نیازمند خودشان را شناسایی کنند، ببینم چه کاری می شود برایشان کرد.

یک روز مانده به انتخابات
دوستان ستاد مردمی آمده بودند برای ملاقات روز آخر. توصیه اکید کردم از همسایه ها بابت صدای بلندگو عذرخواهی کنند. رئیس ستادمردمی از اهدای هدیه به همسایه‌ها و مردم و برخی خدمتگزاران خبرداد. خیلی خوب است. گفتم از همه جاهایی که اعلامیه یا بنر چسبانده اند هم حلالیت بطلبند. گفتم اینها حق الناس است و باید حساب پس بدهیم. گفتم اگر انتخاب شوم با همین یکدست لباس و همین پیکان، رفت و آمد خواهم کرد، قول مردانه دادم. خیلی خوب است.

سال بعد، سه روز مانده به سالگرد انتخابات
نوک موهایم زوق زوق می کند. گفتم تور کوش آداسی بگیرند. ناهار، رولت گوشت داشتیم با پیراشکی بوقلمون و چندنوع اُردور و یک سری مخلفات. دوست داشتم ادای گیاه خوارها را درآورم، حریف نشدم. از سرآشپز پرسیدم، امروز سی و پنج نوع پیش‌غذا و پس‌غذا داریم در مجموع. به نظرم ایران تنها کشوری است که برای نماینده های مردم آنجور که باید، اهمیت نمی گذارند. جای ته تغاری خالی، عاشق این خُرده ریزهای گوشت کنار رولت است.

سال بعد، دو روز مانده به سالگرد انتخابات
همین دیروز، دویست و شصت تا نامه درخواست وام آمده دفتر. همه را انداختم گردن مشاور. گردن بره، مغزپخت نشده بود. اعتراض کردم. سرآشپز آمد و غاز شکم پُر پیشنهاد کرد. خوردم. خیلی خوب است. به دفتر سپردم دنبال یک خانه، یک جایی همین وسط‌های شهر که آخر اسمش «…نیه» دارد، باشد. باید درکنار مردم از دردشان آگاه شد. برای شهرستان خودمان هم صحبت کردم خط ویژه درست کنند مثل تهران. خیلی خوب است. پسر فرماندار تازه لیسانس معدنش را گرفته و می خواهد برود وزارت خارجه.

سال بعد، یک روز مانده به سالگرد انتخابات
امروز، ماهی سالامون را با گریل مرغ سبز یک‌جا ریختم توی بشقابم. تجربه جدیدی است. باید با بقیه غذاها هم امتحانش کنم. خیلی خوب است. هوس نوشیدنی سبز داشتم ولی فقط قرمز و مشکی و نارنجی و زرد و آبی و صورتی و نوک مدادی و بنفش داشتند. آبستراکسیون کردم. به دفتر گفتم راننده را بفرستد زعفرانیه غذا بگیرد. تأکید کردم قبل از آمدن خیاط، غذا را آورده باشند. پیکان را برده بودند برای اسقاط و دریافت گواهی واردات مازاراتی. کارمند مربوطه گفته بود بدون حضور مالک نمی شود. باید وزیر آموزش و پرورش را استیضاح کنم. نماینده نباید دغدغه داشته باشد تا بتواند خدمت کند. خدمت خیلی خوب است.

ثبت ديدگاه




عنوان