کتاب طنز اربعین
خیلی سعی کردم توصیفش کنم. نمیدونم موفق شدم یا نه!
۲:۳۱ ب٫ظ ۱۵-۰۷-۱۳۹۹
امسال که همه از «جاماندگان» شدیم، خاطره بازی اربعین، هم جگرسوز است و هم جگرساز.
اما یکی از دلنشینترین خاطره بازیها را می توانید در کتاب «او یافت مرا» ببینید.
«او یافت مرا» کتاب خاطرات رضا عیوضی از پیادهروی اربعین است و چون نویسندهی آن یک طنزپرداز هست با کمی مزاح نوشته شده که به گفته خودش با کلی ترس و لررز مزاح کرده چون «طنز و مزاح با این موضوعات کار آسانی نیست»!
نویسندهی کتاب«اویافت مرا» اگر چه خواسته با خاطرات فلافلخوریها و کبابترکییابی ها و کلم اضافهی ساندویچ کباب ایرانی، توجه مخاطب را از حال دلش پرت کند که ریا نکرده باشد اما موفق نبوده و ما خیلی هم خوب فهمیدیم.
به بهانهی این روز ها که در فراق حرمیم و به شوق وصالش، مصاحبهای با رضا عیوضی، نویسنده و طنز پرداز ترتیب دادیم تا از «او» بگوید که «یافت مرا».
– کتاب رو سفارشی نوشتید ؟
به نام خدا رضا عیوضی هستم نویسنده و طنزپرداز.
– ببخشید چون همه شما رو میشناسند نپرسیدم!
وقتی خاطرات پیاده روی اربعین رو مینوشتم، هیچ تصوری از چاپ شدنش نداشتم. بیشتر مینوشتم که یادگاری بمونه برامون. درواقع ما یک جمع ۱۸ نفرهای بودیم که تصمیم گرفتیم بریم پیادهروی اربعین. اونجا عزیزی که از فعالیتهای من توی نشریات دانشجویی و رسانهها مطلع بود، توصیه کرد خاطرات رو یادداشت کنم. من هم یه دفترچه با خودم برده بودم شروع کردم خاطرات طنز سفر رو، به صورت یک خطی یا حتی گاهی اوقات یک کلمهای مکتوب کردم. بعد که برگشتم ایران خاطرات رو از ذهنم پیاده کردم و شد این چیزی که میبینید.
– تونستید زیارت هم کنید بین این نوشتن ها ؟
نوشتهها وقت زیادی رو ازم نمیگرفت. درواقع همونطور که اشاره کردم، وقتی چیزی رخ میداد که لازم بود نوشته بشه، فقط کلمه یا جملهای رو مینوشتم که بعدا توی ایران با دیدنش یاد اون خاطره بیفتم. اتفاقا زیارت اون سال خیلی چسبید.
– اگه دوباره برید اربعین و بخواید این کتاب رو بنویسید چه چیز هایی رو اضافه میکنید و چه چیز هایی رو کم میکنید؟
چیزی کم نمیکنم. فقط اضافه میکنم. خب اتفاقات طنز توی مسیر زیاد میافته. اون شادی حاصل از معرفتی که به قلب زائرین اربعین وارد میشه، باعث میشه همیشه همه از اینکه زائر پیاده آقا هستن یک سرور و خوشحالیی داشته باشن. همیشه میشه از این نشاط گفت و هیچ وقت کم نمیاد.
– همه ی عراقی ها مهمون نوازند؟ یک عراقی پیدا نمیشد مهمون نواز نباشه ؟
عراقیها فوق العادهاند. هرچی به ما برخورد کرد مهموننواز بود.
– چه چیزایی رو میخواستید بنویسید و خود سانسوری کردین؟
اون روزها خیلی صحبت از برجام و این چیزا بود. خیلی دلم میخواست درباره اون هم بنویسم. البته نوشتم! یه جاهایی که سر همسفرام رو کلاه میگذاشتم و غذاشون رو میخوردم یا اذیتشون میکردم، بعد که میفهمیدن و میاومدن ناراحت بشن میگفتم عاقل باشید، من سهمتونو خوردم ولی بیایید باهم مذاکره کنیم! دوست داشتم بیشتز از این قضیه بنویسم.
– اگه ۷ آبان میرفتین پاسارگاد چی مینوشتین؟
هرچی بگم از طنز قضیه کم میشه! درواقع زبان قاصره!
– امسال اربعین میخواستید چیکار کنید که نشد برید؟
امسال هم مثل سه سال گذشته که توفیق عجیبی نصیبم شده، میخواستم به عنوان خادم افتخاری حرم حضرت معصومه سلام الله علیها برم تو موکب حرم کار کنم.
– کسی هم اومده یقه تون رو بگیر و بگه چرا این کتاب طنز و شوخی داره ؟
انتظار داشتم این اتفاق بیفته اما نیفتاده تا حالا. هرکس خونده تشکر کرده و خداروشکر لذت برده. البته خیلیها از شخصیت خودم توی این کتاب انتقاد کردن! میگن چه وضعشه نصف خاطراتت تو صف کباب ترکی و ماهی کباب و فلافله، بقیه اش هم خب طبیعتا تو صف دستشویی!
خب هرکسی تو سفر اخلاقی داره دیگه. بگذریم.
– بعضیا هستن که وقت فیلم برداری میان جلو دوربین و میگن از منم بگیر .. کسی بود بیاد و بگه از منم بنویس؟
آره منتها برعکسش بود. بچههایی که همسفر بودیم رو تهدید میکردم که اگه فلان کار رو برام نکنید تو خاطراتم تصویر بدی ازتون ارائه میکنم. جدا تاثیر داشت. آخرش میومدن میگفتن خداوکیلی از من چیزی ننویس دمت گرم جبران میکنم.
– بهترین بازخوردی که از کتابتون دیدید چی بود؟
کتاب بعد از اینکه چاپ شد، با واسطه رسید دست حضرت آقا. اون واسطه بعد از سه هفته خبر داد که ایشون کتاب رو خوندن، تقریظ زدن و گفتن از نویسندهها تشکر کنید. هیچی از این بهتر نبود برام. البته تقریظ رو کسی به ما نداد و معلوم نیست کی منتشر بشه.
– چرا او یافت مرا؟
خیلی درگیر اسم کتاب بودم. یه جا تو مسیر پیاده روی به یه کاروان زائر اروپایی برخورد کردیم. باهاشون گرم گرفتیم و مشغول صحبت شدیم. یکی بود اهل استرالیا، اسمش استیو بود. بهش به انگلیسی گفتم چطوری امام حسین رو پیدا کردی؟ چشم دوخت به زمین، بغض کرد، منو بغل کرد گفت: او یافت مرا
– چی دوست داشتید بپرسم که نپرسیدم؟
بهترین خاطره و اوج کتاب. به نظرم اوج کتاب و بهترین خاطرهام از اون سفر لحظه وارد شدنم به حرم امام حسین بود. لحظه فوق العادهای بود. خیلی سعی کردم توی کتاب توصیفش کنم ولی نمیدونم موفق شدم یا نه. حالم بینظیر بود.
– ببخشید که نپرسیدم. چون کل کتابتون در اوج بود،حتی همون صف فلافل ها و… . ممنون ازاینکه وقت گذاشتید.
سلامت باشید انجام وظیفه است.
من این کتابو خوندم. واقعا آدم گیرپاچ میکنه بعضی جاها
یهو وسط گریه یه اتفاق خنده دار رخ میده
رسما نویسنده مخاطب رو به بازی گرفته خیلی استادانه ست دمتون گرم اقای عیوضی
وری نایس