نگاهی به فصل هفتم سریال پایتخت همزمان با بازپخش آن از شبکه تماشا
خانواده‌ای که دیگر معمولی نیست

این روزها که سریال پایتخت ۷ مجدداً از شبکه تماشا بازپخش می‌شود، فرصت خوبی است تا به دور از هیجانات و احساساتی که هنگام پخش اول از شبکه‌ی یک سیما پیرامون این سریال شکل گرفته بود به این سریال بپردازیم و ببینیم که آیا واقعاً پایتخت ۷ سریال خوبی بود یا خیر؟
برای بررسی پایتخت ۷ می‌خواهیم کمی از این فصل سریال فراتر برویم و به فصل‌های قبلی هم نگاهی بیندازیم. کمی فصل‌های ابتدایی پایتخت را به یاد بیاورید؛ یک خانواده‌ی کاملاً معمولی از قشر متوسّط و شاید کمی ضعیف جامعه که ساده و بی‌ادّعا و محترم بودند، هوای یکدیگر را داشتند و به یکدیگر دروغ نمی‌گفتند. نقی یک پدر زحمتکش بود که تمام تلاشش را می‌کرد تا در شرایط سخت خانواده‌اش احساس آرامش کنند؛ هما مادر و همسری که برای فرزندان و شوهرش پشتیبان و دلگرمی بود و ارسطو رفیقی بود که حتی وسط کل‌کل و دعوا با پسرخاله‌اش هیچوقت رهایش نمی‌کرد و مقابل او قرار نمی‌گرفت. مثلاً به یاد بیاورید در فصل اول وسط غربت و شلوغی تهران و در شرایطی که سرپناهی وجود نداشت، نقی تا آخرین سکانس سریال دوندگی کرد تا آب در دل خانواده تکان نخورَد. یا در فصل سوم هما تمام تلاشش را کرد تا برای شوهرش یک مراسم تقدیر هرچند غیرواقعی برپا کند تا غرور همسرش له نشود و یا شب مسابقه کشتی خودش را به محل مسابقات رساند تا به همسرش دلگرمی بدهد.
در واقع تمرکز و توجّه اصلی سریال روی یک خانواده بود و در پایان هم همین خانواده قهرمان می‌شد. اما کم‌کم پایتخت از این نسخه‌ی خودش فاصله گرفت؛ کل‌کل‌ها و گاهی دعوای شخصیت‌ها با یکدیگر جدّی‌تر و پیچیده‌تر شد. نقی معمولی تبدیل به یک شخصیت پرادّعا با غرور کاذب شد که از همه توقّع داشت به عنوان بزرگ فامیل به او احترام بگذارند و به خودش اجازه می‌داد در زندگی بقیه دخالت کند و گاهی به جای آنان تصمیم هم بگیرد. هما تبدیل به همسری شد که باید مدام به شوهرش درست و غلط کارهایش را گوشزد کند و از دست ندانم‌کاری‌هایش حرص بخورد. ارسطو هم مثل یک نوجوان به دنبال استقلال بود و سعی می‌کرد خود را از سایه‌ی پسرخاله‌اش خارج کند، حتی اگر گاهی با نادیده گرفتن و پشت کردن به نقی و خانواده‌اش باشد.
اولین نشانه‌های تغییر در فصل چهارم سریال خودش را نشان داد اما در فصل ششم و هفتم به اوج خود رسید. در فصل ششم و هفتم دیگر هیچ اثری از خانواده‌ی نقی معمولی فصل‌های اول تا سوم نیست. نقی خود را محور جهان می‌بیند و هیچ محدودیتی برای اشتباهاتش وجود ندارد؛ کار به جایی می‌رسد که در فصل هفتم شما انتظار هر حماقتی را از نقی دارید و هر اتّفاق عجیبی هم که توسّط او رقم بخورد شما را متعجّب نمی‌کند. هما دیگر از نقی برای اداره‌ی خانواده ناامید است و خود کنترل زندگی را به دست گرفته و مدام به نقی غر می‌زند و از دستش حرص می‌خورد. و ارسطو هیچ ابایی ندارد از این که برای پسرخاله‌اش مشکل درست کند و سر او را کلاه بگذارد؛ مثل ماجرای چسباندن مواد مخدّر زیر ماشین نقی یا مخفی کردن ماجرای شهاب‌سنگ و دروغ حمله‌ی پهبادی. تا قبل از این اگر اعضای خانواده به یکدیگر دروغی هم گفته بودند برای کمک و حمایت از هم بود نه برای پول و منفعت؛ مثلاً در فصل سوم اگر به بهبود دروغی گفتند برای این بود تا او را به تهران برسانند و تحت مداوا قرار بگیرد.
خانواده‌ی معمولی پایتخت ۷ دیگر آن خانواده‌ای نیست که ما می‌شناختیم. حالا خانواده‌ی معمولی برای پول به هم دروغ می‌گویند، مخفی‌کاری می‌کنند، سر هم داد می‌زنند، رفتارهای احمقانه‌ی بی‌انتها انجام می‌دهند، به جای حمایت از یکدیگر به دنبال کنترلِ هم هستند، به یکدیگر بدبین هستند و حتی یک بازی ساده مثل مافیا هم در نهایت منجر به دعوایشان می‌شود، احترام یکدیگر را به راحتی و به دفعات زیر پا می‌گذارند و البته خیلی خیلی کمتر از قبل از خودشان رفتارهای قابل احترام نشان می‌دهند، گاهی فقط یکدیگر را تحمّل می‌کنند گویی چاره‌ای جز این ندارند. از جهت مشکلات اخلاقی و رفتاری می‌توان مفصّل در مورد هریک از شخصیت‌های نقی و هما و فهیمه و بهتاش و رحمت و ارسطو و باقی کاراکترها حرف زد و حیف که در این یادداشت فرصتی برای آن نیست.
از بعد فنی هم بخواهیم پایتخت ۷ را بررسی کنیم باز هم اوضاع سریال تعریفی ندارد. شوخی‌ها نسبت به فصل‌های ابتدایی خیلی کمتر و خیلی ضعیف‌تر شده است؛ می‌خنداند ولی نه مثل فصل‌های اول تا سوم. عمده‌ی شوخی‌ها به رفتارها و متلک‌های نقی برمی‌گردد؛ تا جایی که حتی مسئله‌ی غیرت و ناموس‌پرستی هم جز برای خنداندن و تمسخر در رفتار نقی نمود پیدا نمی‌کند. خرده داستان‌های سریال ناتمام می‌مانند؛ مثل ماجرای خودکار آلوده به تریاک، حمله گراز، بیماری بهتاش، سفر تاجیکستان و خرده داستان‌های دیگری که همه تحت‌الشعاع داستان شهاب‌سنگ قرار می‌گیرند و به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسند. همچنین تغییر شخصیت‌ها بدون هیچ منطق و زمینه‌چینی اتفاق می‌افتد و ذهن مخاطب را با این سؤال رها می‌کند که چرا و چطور؟ مثلاً چرا و چطور زن ارسطو ناگهان از یه زن حقّه‌باز و طمع‌کار تبدیل به همسری کدبانو و و متین و خانواده‌دوست می‌شود؟
نتیجه این‌که سریال پایتخت هرچه جلوتر می‌رود خودش، خودش را قربانی می‌کند و ضمن تخریب دستاوردهایش، مخاطب را با هم با خودش غریبه‌تر می‌کند. نمی‌شود در ظاهرِ کار به‌صورت گل‌درشت از اهمیت و ارزش‌های خانواده صحبت کرد، اما در زیرمتن اثر چیزی جز دروغ و حیله و رفتارهای احمقانه از یک خانواده‌ی عجیب و غریب دیده نشود؛ شاید بد نباشد سازندگان سریال دوباره فصل‌های اول تا سوم پایتخت را ببینند تا شاید متوجّه شوند که چه بلایی سر خانواده‌ی معمولی آمده است.

ثبت ديدگاه




عنوان