شاید برای شما هم اتفاق نیفتد(دو)
کنسرت پشه ای

رستوران کثیف

راه راه: بازجو: چرا و چه‌جوری برگشتی؟!
متهم: ساعت ۱۰ شب بود رسیدیم چین. گشنم بود رفتم رستوران. از اسم غذاها سردر نمی آوردم. یکی رو سفارش دادم. همینطور که منتظر بودم دیدم پشه ها وارد رستوران شدن.داشتن دنبال من می گشتن. عکس منو به بقیه نشون می دادن. سریع رفتم زیر میز.

گارسون با سفارش اومد پای میز دنبال من می گشت. یکی از پشه ها شک کرده بود. اومد دور میز. اگه از زیر میز نمیومدم بیرون گارسون می رفت، گشنه میموندم. دلم رو زدم به دریا اومدم بیرون.

پشه ها دیدنم. داشتن میومدن سمتم. در سینی غذا رو برداشتم دیدم سوسکه. از سوسک می ترسیدم. از اعماق وجودم جیغ زدم. دهنم که باز شد ۵ تا از پشه ها رفتن تو دهنم.

دو تاشون وارد چشمام شدن. هی دست تکون میدادن و بالا پایین می پریدن. نمیذاشتن جایی رو ببینم. ۳ تا دیگه شون هم وارد مغزم شده بودن. برنامه نویسی بلد بودن داشتن با برنامه های مغزم بازی می کردن. یکیشون یه برنامه نوشت که دهنم باز بشه. همه شون واردم شدن. سینی رو برداشتم کوبیدم تو سرم.

سینی از وسط شکست. رفتم تو آشپزخونه رستوران. پر از جانور بود. از سوسک گرفته تا هزارپا. دویدم و سرم رو داخل یه دیگ آب جوش کردم. چشمام پر از پشه شده بود. چشمام رو باز کردم تا آب جوش وارد چشمم بشه. اما پشه ها براشون مهم نبود. یه سری‌شون داشتن با آب خودشون رو می شستن. مغزم دیگه جایی نداشت. با خودشون میکروفن برده بودن داخل مغزم و با صدای بلند میخوندن.

یکی از پشه‌ها خواننده بود. جنس صداش رو دوست داشتم. مخملی بود. بعد از اینکه خوندنش تموم شد با ۳ تا چراغ سبز به مرحله فینال راه پیدا کرد. سرم رو از دیگ درآوردم. از سرم بخار بلند می شد. چند تا از پشه ها رفته بودن تو سیستم کنترل پاها و دستام. زدم همه چی رو بهم ریختم.

بعد هم تحت کنترل پشه ها بقیه جانور ها رو از اونجا فراری دادم. همه داشتن از من فرار می کردن. رستوران بهم ریخته بود و آشپزخونه آتیش گرفته بود.

صدای آژیر پلیس و آتش نشانی میومد. از پنجره آشپزخونه پریدم بیرون. یکی از پشه ها برام یه برنامه نوشت که بال دربیارم. با همون بال ها تا اینجا پرواز کردم. بعد از اینکه رسیدم اینجا پشه ها فرار کردن. نجاتم بده آقای بازجو.
بازجو: سرباز
سرباز: بله قربان
بازجو: بندازیدش تو دریا. حواستون باشه کامل غرق بشه.

ثبت ديدگاه




عنوان