نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (۱۰)
رقیب سلبریتی

قسمت قبل

گل گلزارم سلام
امروز حالت چطور است؟ پدرت اما خوب نیست…
هیچ وقت فکر نمی‌کردم یک روزی بخواهم برای داشتن یک خانواده با ۳ فرزند و یک زمین دولتی، با سلبریتی‌ها هم رقابت کنم!
می‌دانم که من هر چه باشم از همه سلبریتی‌های جهان یک سر و گردن بالاترم! از رابرت پتینسون و تام کروز گرفته تا همین ایرج ملکی خودمان…
من از همه‌ی آن‌ها جذاب‌تر و خوش‌چهره‌ترم.
البته این‌ها را مادربزرگت گفته و می‌دانم که خوب می‌دانی سلیقه‌ی مادربزرگت در این دنیا همتا ندارد.
اما این‌بار انگار بازی سرنوشت من و یک سلبریتی ایرانی را در تنگنای رقابت گذاشت.
ماجرا از آن‌جایی شروع شد که عمه‌ات، دوستش، پریناز را معرفی کرد و گفت: «خیلی دختر خوبیه، فقط یه کم احساساتی و وابسته‌س».
و من جان می‌دادم برای دخترهای احساساتی و وابسته!
پس طی یک قرار خواستگاری، با دوبسته برچسب قلبی قرمز، دو کارتن کیک قلبی از برند «نظری» و یک عدد خرس قرمز که با هر بار تحت فشار قرار گرفتن عشق و علاقه مرا به دخترک ابراز می‌کرد به خانه‌شان رفتیم.
همه چیز خوب به نظر می‌رسید تا زمانی که خانواده‌ها گفتند برویم سنگ‌هایمان را وا بکنیم و دخترک من را تا اتاقش همراهی کرد.
اما آن‌جا اتاق پریناز بانو نبود! روی دیوار پر بود از عکس‌ها و پوسترهای آن سلبریتی.
تنها نشانه‌ای که از پریناز خانم در اتاق بود همان عکس کمی تار و مشترکش با محمدرضا گلزار بود که احتمالا میان فشار جمعیت گرفتند.
به هر جا می‌نگریدی از کوه و در و دشت، نشان از قامت رعنای آقا رضا می‌دیدی!
آن عکس کذاییِ دو نفره را روی شاسی بالای تخت، رو بالشتی، تقویم روی میز، سرکلیدی کلید در اتاق و نهایتا روی ماگی که در آن برایم چای ریخته بود دیدم و دلم آشوب شد.
آن‌جایی تصمیم گرفتم بدون کمک عمه‌ات از این مخمصه نجات یابم که در جواب فکر کنم ما به درد هم نمی‌خوریم من با گریه و شیون گفت: بااااشه آقا رضا، خوشبخت بشییی!
و من همانجا روی فرش با طرح آقا رضا بالا آوردم و قضیه ختم به خیر شد.
اما شاید در جای دیگری از این جهان باید به دنبال مادرت می‌گشتم.

دوست‌دار تو_پدرت

ادامه دارد…

ثبت ديدگاه