در ذکر شیخ الملولی علیه رحمه‌
سلطان الملولین

نقل است روزی شیخ با مریدان از بازاری می‌گذشت. پسرکی را دید که می‌گریست. گفت: “از چه می‌گریی؟” گفت :”کودکان جامه دارند و من ندارم” ناگاه شیخ احوالش دگرگون گشت. مریدان وی را بگفتند:” یا شیخ ما کفایت کنیم وی را از جامه. شیخ بگفت:” اظهار ملولی، ما را کفایت است و عمل،  مارا شقاوت” مریدان چون این سخن بشنیدند، چونان اسپند برای شیخ دود کردند که عن‌قریب بود به جرم اغتشاش در بازار بگیرندشان.

چون جلوتر رفتند دیدند که بانگ “هلپ‌می” برآمد. بنگریستند که فربهی، رنجوری را آسفالت می‌کند.شیخ زردروی شد. مریدان گفتند یا شیخ اجازتی بده تا رنجور را بهلیم. شیخ بازگفت “هلاندن از فروع باشد ، اصل بر اظهار ملولی است.

اندکی جلوتر مستی دیدند که اسباب پیرزنی ربوده بود، مریدی قدم تند کرد که مست را سرکه بخوراند. شیخ بازگفت:”چو من ز بی عملی در جهان ملول باش و همین”. بدان هر رنجی بر خلق فرود آید، یقینا فرجش در اظهار ملولی ماست .گویند مست تا این بشنید سبو بشکست و خمر بریخت و گفت: “اکنون که این عمل از شیخ بدیدم همت گمارم بر تاسیس سازمانی ملول نام، که جملگی خلق در آن اظهار ملولی کنند”. گویند چون آوازه‌ی سازمان ملول به مشرق و مغرب زمین رسید جملگی خلق ممبرشیپ آن شدند، تا آنجا که بر اثر اختلاف زبانی به سازمان ملل تغییر نام یافت. گویند این واقعه در سنه‌ی ۱۹۴۵ اتفاق افتاد

ثبت ديدگاه




عنوان