عاشقی شیوه ی شیران بلاکش باشد و اینا
نامه ای از آخرین شیر ایرانی

شیر عاشق

راه راه : جوانتر که بودم، هر روز دم رودخانه یالم را شانه می‌کردم و خاک‌‌وخل سر و رویم را می‌تکاندم، به آن امید ‌که وقتی با ماده شیرهای گله رد می‌شوی، چشم‌ در چشم شویم…

یاد آن روزها که قایمکی به کوه می‌زدیم و دشت ارژن را با وحشی‌بازی‌های عاشقانه‌ی‌مان پر می‌کردیم، بخیر…

یادت هست؟ دو  گوزن چه عاشقانه هم را نگاه می‌کردند، ما ناگهان سر رسیدیم، ترسیدند و رفتند!

اما، امان… امان از وقتی که ساز جدایی زدند. یکهو آمدند گفتند می‌بریمتان یک جایی که فقط می‌نشینید و بصورت کاملا اعیانی، سلطانِ جنگل‌‌بازی می‌کنید و فیلم سینمایی پخش میکنیم (حتی شاید بدون سانسور!) و شکار خودش می‌آید پیش‌تان دست‌بوسی.

بعدها فهمیدیم آنجا هند است و خیلی به گاو جماعت ارادت دارند.

یادت هست پدرت چه کلیدی کرده بود روی میزان عرضه‌ی من!

وقتی آن آهو را برایش آوردم، خودش فهمید با چه شیر اوژنی  طرف است .

اخیرا می‌گویند همه‌ی قوم و خویش‌مان مرحوم شده‌اند. من شده‌ام تنها بازمانده‌ی نسل شیر ها…حتی کسی نیست شب جمعه برایشان خیرات کند. اصلا این من زنده هم دیگر ،بودنم با نبودنم تفاوتی نمی‌کند.

حالا پیر شکسته افتاده‌ام گوشه‌ی قفس، هندی‌ها برایم ران الاغ‌می‌آورند.

هر  صبح  میروم جایی میان شهر و جنگل روی تپه ای مینشینم  موجوداتی دو پا  را می‌بینم که لابه‌لای درختانند، یا از شاخه ها آویزان، چیزی شبیه میمون خودمان.

یا مثلا ماده شیر های متاهل هندی که بین ابروهایشان تمشک می‌فشارند و آنها که مجردند بر لبانشان…  اصلا یک وضعی‌است… زمان ما این چیزها نبودکه…

 

یک من بودم و یک تو (نعررررره)

 

ملالی نیست جز دوری شما

بوس و قلب و دل وغیره

ثبت ديدگاه