میز خدمت

نشسته‌ام سر این خوان، خدا قبول کند
ولو به کسوت مهمان، خدا قبول کند

به قصد خدمتِ وافر گرفته‌ام میزی
به چنگ و گاه به دندان، خدا قبول کند

برای اینکه گره وا کنم ز خلق خدا
که هست حق هر انسان، خدا قبول کند…

… در این بساطِ گران جانیِ بقیه شده
گره گشایی‌ام ارزان! خدا قبول کند

ز نقش مُهر که خورده به تخت پیشانی‌م
ببین علامت ایمان، خدا قبول کند

زدم سه چار توئیت حسابی و مَشتی
زمانِ وهنِ به قرآن، خدا قبول کند

به وقت فتنه شتروار زندگی کردم
من و سکوت و فراخوان، خدا قبول کند

و گاه خارج گودم بنا به مصلحتی
گهی میانه‌ی میدان، خدا قبول کند

به قصد قربت و ابقاء خدمتم هی اَنگ
زدم به جمع رقیبان، خدا قبول کند

یکی به نعل و یکی هم به روی میخ زدم
برای جذب فراوان، خدا قبول کند

نهاده‌ایم سر کار، کل ملت را
به ویژه مجمع خویشان، خدا قبول کند

من از زمان پدرجد خویش مسئولم
خَدوم تا خط پایان! خدا قبول کند

به این دلیل که یکدفعه گولمان نزند…
شدم معلم شیطان، خدا قبول کند

ثبت ديدگاه




عنوان