تقویم تاریخ
نعمت الله نصیری که بود و ته‌اش چه شد؟

نعمت الله نصیری ملقب به مفسد فی الارض، اوف خدا هم به رویش، در سمنان به دنیا آمد. وی از کودکی با روحیه‌ای زمخت بزرگ و با همین روحیه وارد دانشکده نظام شد، البته هر روز کلفت‌تر از دیروز! او سربزنگاه پاچه می‌گرفت و به این زودی‌ها هم ول نمی‌کرد. این قدر به خودشیرینی‌هایش ادامه داد تا شاخک‌های شاه روی او زوم شد. شاه که از کلفتی گردن او نیشش تا بناگوش باز شده بود، فتل فورت او را به سمت فرمانداری منصوب کرد.

در این میان عده‌ای از مردم به نام انقلابیون هر از گاهی به خیابان‌ها می‌ریختند و شعار می‌دادند، که البته تعداشان هر روز بیشتر از دیروز می‌شد. شاه از این نرمه حرکات انقلابیون گهگاه به رعشه می‌افتاد تا جایی که روز ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ انقلابیون در خیابان قد کشیدن این هوا و شاه حرکتش از رعشه به تیک‌های زننده تغییر کرد. نصیری که فرماندار نظامی بود همه را پخش و پیل کرد. شاه که از این حرکت ذوق مرگ شده بود عینهو چی، فرت نصیری را گذاشت رئیس ساواک.

با انتصاب نصیری، همه چیز کمپلت عوض شد. وی که یک سور به برونکا زده بود افرادی را مامور کرد تا با هر وسیله‌ای نظم و بهداشت در شهر برقرار شود. ماموران افراد خلافکار را به شدت مجازات می‌کردند، به عنوان مثال عده‌ای خلاف مقررات ناخن‌های‌شان را بلند و به سلامتی خود و دیگران آسیب می‌رساندند؛ اما ماموران همیشه در صحنه با گرفتن ناخن‌های آنها، آن هم از بیخ، تربیت‌شان می‌کردند. بعد از مدتی خوشی زد زیر دل نصیری و خسته و افسرده تصمیم گرفت تا کمی روحیه‌اش را تقویت کند و خودش را بسازد. بنابراین ساواک را به ثابتی سپرد و مشغول تجارت شد. وی در دفترش معاملات تجاری می‌کرد و ده‌ها هکتار باغ و چندین شهرک در شمال و میلیون‌ها سهم در کارخانه را هورت کشید و آخ هم نگفت.

خشم انقلابیون به صورت زیر پوستی بیشتر شد و شاه دیگر از این خشم‌ها اوخ می‌شد تا جایی که خشم آنان شعله گرفت و حرارتش پاچه شاه را چند نمه بیشتر از یه نمه سوزاند. شاه که گرخیده بود، این سوزش را گردن کم‌کاری نصیری انداخت. در نتیجه ازهاری چاره‌ای ندید جز اینکه نصیری گردن شکسته را که چهار نعل به پاکستان تاخته بود به هوای لقمه چرب و چیل فراخواند و ناغافل او را دستگیر و روانه زندان کند. سرانجام نصیری پس از پیروزی انقلاب به دست انقلابیون افتاد. او که از شدت ترس زبانش حداقل یک متر بیرون مانده بود، همه چیز را انکار کرد و با جمله های «من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود» خواست سر و ته قضیه را هم آورد. اما وقتی دید اوضاع بی‌ریخت‌تر از این حرفاست، نطقش کور و عاقبت در ۲۶ بهمن در پشت بام مدرسه رفاه از صفحه روزگار محو شد.

ثبت ديدگاه




عنوان