اندر احوالات شیخ و دموکراسی بعضی‌ها
چطوری این‌طوری شد؟

شیخی بدیدم آشفته و نالان. بدو گفتم: یا شیخ، تو را چه شده است؟ اندک جامه‌ای که داشت، بر دندان گرفت و ضجه‌ای سنگ‌شکن برآورد.

همرهانش نیز اوضاعی بِه ز او نداشتند.

سراغ اتفاق از کاسبان گرفتم، نگاهم کردند و زبان از دهانشان برکشیدند و انحنای آن را به من نشان دادند. متوجه کُنه ماجرا نشدم. گُمان کردم انحنای شیخ به خَمِش اوفتاده و درد می‌کشد.

روغن سیاهدانه از گریبان برکشیدم و چند قطره بر کف دست تماسیدم و به سمت شیخ حرکت کردم. شیخ جامه از دهانش برکشید و گفت: یا صوفی، خودمان نفت داریم، تازه بنفشش هم داریم و ذخیره نیز در کنج عزلتمان است.

پرسیدم: حال که اینگونه است، زِ چه روی، این رویی؟

گفت: بگذار نگویم.

من نیز نگذاشتم؛ پس به سخن آمد: با شیوخ دیگر در مکتب تدریس و تحقیق دموکراسی بودیم، آخرین اخبار چِکیدیم، وقتی از آمه‌ریکا خبری دیدیم، زود جامه دریدیم.

گفتم: نکند تجمع چند پیگیر اخبار ایران را میگویی؟ یک دندان‌پزشک، یک کنیز هالیوودی، یک سیم ظرفشویی و ربع پهلوی.

شیخ بر زمین دای‌وید، قهقهه مستانه‌ای زد و چند دور غلطید.

حدود ۴۴ ثانیه زمین را با صورتش تماسید و بلند شد و سخنش را مجدد آغاز کرد: یا صوفی، خدا خیرت دهاد، نغز و شیرین سخن گفتی و تلخی حمایت دموکراسی اون باباهه بود که رئیس ساواک بود، همان را از ذهنمان دور کردی.

متعجب گشتم، حیران شدم، پرسیدم: پرویز ثابتی را منظور داری؟

پاسخ داد: آری، همان گنده‌ شکنجه‌گران. به تازگی طرفدار دموکراسی شده است.

به یاد صندوق رای اتاق آپولو و ترمیم ناخن در اتاقک‌های مذکور افتادم، بر شیخ هجمه بردم که او همیشه دموکرات بوده‌است. مگر جز این بوده که از افراد نوع مُشت و مال مدنظرشان را می‌پرسیده؟ مگر جز حق انتخاب به افراد، این بشر پیشنهادیده؟!

ثبت ديدگاه




عنوان