شرحی برای تشویق فرزندآوری
گر مرد رهی بچه بیاور

روزی شیخ در معیت تنی چند از مریدانش، در کوی و برزن همی پیاده‌روی سبک می‌نمود که کودکی سنگی بینداخت و سنگ که گویا به تکنولوژی نقطه‌زنی موشک‌های ایرانی مجهز شده باشد، در بین دو کمان ابروی شیخ فرود آمد و قرمزی خون صورتش را فرا گرفت. کودک لبخند شیطنت‌آمیزی زد و بگریخت، مریدان جملگی یاکوزا‌گویان به دنبال وی شدند. شیخ گفت بایستید ایهالحمقا! مریدان ایستادند، چون معنی حمقا را نفهمیدند، بزرگ‌شان گفت با ما نیست، با آن بچه است، بدوید دنبال آن ولد چموش. مریدی گفت: بایست کودک نابخرد حمقا! که اگر به دستم بیفتی تو را به دو قسمت نامساوی تقسیم خواهم کرد. 

کودک گفت: پس چرا بایستم؟ 

مریدان از این جمله کودک تسمه‌تایم پاره کردند و دیگر نتوانستند بیشتر از آن بدوند. صدای شیخ را شنیدند که می‌گفت: مگر با شما فربهان سبک‌مغز نبودم که بایستید. مریدان چون اردکان به‌سوی شیخ راهی شدند، و گفتند: یا شیخ خواستیم آن کودک چموشِ شیخ‌کش را بگیریم و انتقام‌تان را با بریدن سرش بستانیم! 

شیخ گفت: وای بر شما بی‌خبران از حال و آینده!

آیا هیچ خبر ندارید جمعیت رو به کاستی گرفته و هر آن ممکن است حق بازنشستگی‌مان قطع شود؟

 مریدان «آه» کشیدند. 

– آیا هیچ خبر ندارید چند صباحی دیگر باید از هند دکتر وارد کنیم؟

مریدان جملگی «اوه» گفتند.

– آیا هیچ می‌‌دانید اگر حال بچه نزایید، در زمان پیری زیر مشکلات خواهید زایید.

مریدان «ایح» کشیدند.

شیخ گفت: مردشور آه و ایح‌تان را ببرند. سه توصیه‌ کنمتان، ضروری و عندالاجرا و عندالاقامه! فی الفور بر آنان مبادرت کنید.

اول: اگر کودکی با سنگی سرتان بشکافت، سر دوست‌تان را هم ببرید جلو تا سر آن را نیز بشکافد. بگذارید که حظ زندگی را ببرد و برود دیگر کودکان را مجاب کند به دنیا بیایند!

دوم: اگر زن ندارید، بستانید و اگر دارید به سوی منزل راهی گشته و به تولید کودک همت گمارید، که هر چه کودک بیشتر زندگی شادتر و قرمز‌تر. 

سوم: سر شکافته شیخ الشیوخ بستن به که سر کودک نایاب به دار آویختن!! 

مریدان از این تواصی چنان به شعف آمدند که سینه چاک کردند، بر سر خود کوفتند و حتی ضرباتی را نیز بر سر دیگر مریدان وارد کردند! 

و سپس هر کدام به سویی جز بیابان روانه شدند.

شیخ گفت: کجا؟ راه بیابان از این سوست!

گروهی گفتند: دنبال طبیب می‌رویم تا خطبه عقدمان جاری کند.

گروهی گفتند: دنبال همسران‌مان می‌رویم تا ببریم کودک سرش را با سنگ بشکافد‌.

گروهی گفتند: دنبال عاقد می‌رویم تا بیاید و سرتان را بانداژ ببندد!

شیخ عنان از کف داد و ضجه زنان و مویه‌کنان راهی بیابان شد.

يك ديدگاه

  1. امین ۱۴۰۲-۱۲-۲۸ در ۵:۳۷ ق٫ظ- پاسخ دادن

    خیلی باحال بود

ثبت ديدگاه




عنوان