چطور دوست می شدیم
مقنعه کشون

مقنعه کشون

مقنعه کشون

ما بچه های دهه شصت از اونجایی که اولین چیزی که دیدیم و شناختیم، جنگ بود، خیلی تعریف صلح ‏‏آمیزی از روشهای شروع دوستی و صمیمیت نداشتیم. اولین قدم آن موقع برای شروع یک دوستی در ‏نگاه یه دختر بچه دبستانی که من باشم، مراسم مقنعه کشون بود. به این شکل که خیلی آروم می ¬رفتیم ‏پشت سر شخصی که برای دوستی کاندیدا کرده بودیم و یهو مقنعه اش رو می¬ کشیدیم و خیلی اتفاقی ‏یهو دوست می شدیم.‏
اما قبل از اینکه من درباره جهت و زاویه کشیدن مقنعه دوست بالقوه ام برنامه ریزی کنم، همکلاسیم ‏پیشدستی کرد و مقنعه من را بدون هیچ برنامه ای کشید و من در برابر عمل انجام شده قرارگرفتم. در ‏یک آن و برای اینکه لطفش را جبران کنم، افتادم دنبالش. اون بدو من بدو اون بدو من بدووووو تا ‏رسیدیم به در آهنی ای که وسط راهروی مدرسه بود. او رفت و در را هم پشت سرش بست. اما من به ‏دلیل اینکه فاصله ایمن تا دونده جلویی را رعایت نکرده بودم مجالی برای ترمز گرفتن یا دستی کشیدن یا ‏هر حرکت دیگری که جلوی سرعتم را بگیرد نداشتم و با همه وجود رفتم توی در…‏
چراغها خاموش شدند تا… دیدم که روی زمین افتاده ام. از جایم بلند شدم. تلو تلو خوردم. احساس ‏دلضعفه شدیدی داشتم. دوباره چراغها خاموش شدند… به هوش که آمدم دیدم کل کادر مدرسه بالای ‏سرم ایستاده اند. هر کس چیزی می¬ گفت که حتی یک کلمه¬اش برایم مفهوم نبود و فقط صداها توی ‏سرم می پیچید. احساس سنگینی روی صورتم داشتم. انگار دماغم از «اِسمال» تبدیل شده بود به «چهار ‏ایکس لارج» و هرچه خون در رگهایم بود، ریخته بود روی مانتو و شلوارم…‏
الان که بیست و خورده ای سال از آن اتفاق می گذرد، از خودم می پرسم تکلیف دوستی ¬مون چی شد؟! ‏اما هرچه فکر می کنم به نظرم از آن روز به بعد، اصلاً آن همکلاسیم را در مدرسه ندیدم!!!‏
خلاصه اگر کسی از او خبری داره بیاد بگه و یک رابطه دوستی تشکیل نشده رو به سرانجام برسونه!! ‏منتظرم…‏

۳ Comments

  1. سها محمدي اراني ۱۳۹۶-۱۲-۰۵ در ۴:۳۸ ب٫ظ- پاسخ دادن

    بامزه و خاطره انگیز بود

  2. مخاطب ۱۳۹۶-۱۲-۰۵ در ۱:۱۰ ب٫ظ- پاسخ دادن

    خیلی خوووووب بود

  3. مخاطب ۱۳۹۶-۱۲-۰۵ در ۱:۱۰ ب٫ظ- پاسخ دادن

    خیلی خوب بود

ثبت ديدگاه