اگر «حجالت نکش» را بقیه می ساختند
تسبیح، آباژور و زنان مظلوم سرزمین من!

راه راه: ? اگر «خجالت نکش» را تهمینه میلانی می‌ساخت

فیلم داستان دو جاری را روایت می‌کند. دو جاری که شوهرهایشان اگرچه با هم برادر هستند اما فرسنگ‌ها از نظر فکر و اعتقادات با هم فرق دارند.
یکی از آنها که کیارش نام دارد دانشجوی اخراجی رشته نرم افزار است که حالا با فروش وی‌پی‌ان خرج زندگی را تامین می‌کند و همسرش هم معلم خصوصی زبان فرانسه است. این زوج خیلی زندگی خوبی دارند و قصد بچه دار شدن هم ندارند.
اما برادر دیگر کارمند وزارت ارشاد است و بعنوان سانسورچی، فیلم و کتاب و مجله و هرچیزی که به دستش برسد را سانسور می‌کند. خانه این زوج پر از آباژور است! او تمام پولش را می‌دهد و آباژور می‌خرد در حالی که ماشین لباسشویی و اتو و فریزر و جاروبرقی ندارند و زن بیچاره‌اش باید با دست لباس بشورد و جارو بزند.
او زنش را مجبور کرده ۹ تا بچه بیاورد و حالا هم اصرار دارد که باید بچه‌هایش دو رقمی شوند تا با خودش بشوند یک تیم فوتبال و در مسابقات جام رمضان اداره سانسور و ممیزی وزارت ارشاد شرکت کنند.
ما ۶۰ دقیقه شاهد بدبختی این زن هستیم. اینکه چطور ۹ تا بچه را تر و خشک می‌کند و با شکم برآمده جارو می‌زند و در حمامی که شیرش هم چکه می‌کند توی لگن قرمز لباس می‌شورد و شوهرش هم با پیژامه راه راه و رکابی لم می‌دهد و آباژورها را دستمال می‌کشد و گردگیری می‌کند و از توی سایت دیوار آباژور دست دوم میخرد.
از آنطرف هم زندگی جاری‌اش را میبینم که چطور با شوهرش یک زندگی ایده‌آل و رمانتیک دارند. در خانه شان گل شمعدانی وجود دارد و شبها قبل از خواب شیر می‌خورند و صبحا سر سفره صبحانه شان آب پرتقال است.
در دقیقه ۶۰ یکدفعه جاری بدبخت تحت تاثیر جاری اش تصمیم میگیرد مسیر زندگی اش را متحول کند.
فیلم اینطور تمام میشود که صحنه تمرین برای مسابقه جام رمضان است. مرد ظالم با ۱۰ تا بچه اش میرود توی زمین. اما یکدفعه ۱۰ تا بچه پدرشان را رها میکنند و میروند در زمین روبرو. بعد یکدفعه در فضای حماسی مادرشان با لباس ورزشی از پشت دروازه وارد زمین میشود و با فرزندانش حلقه پیروزی میزند. روی نیمکت مربیهای این تیم هم جاری روشنفکر نشسته است. بازی شروع میشود و تیم فرزندان و مادر مظلوم که علیه پدر ظالم شوریده اندا و را لوله میکنند.

?اگر “خجالت نکش” را منیژه حکمت می ساخت

خانواده ای شهری از طبقه متوسط بعد از دو بار بچه دار شدن تصمیم میگرند دیگر بچه دار نشوند. بعد از سالها پسر بزرگ خانواده که ۱۹ سال دارد در سربازی بعلت رفتار تحقیر آمیز فرمانده اش که او را مجبور کرده بود کف دستشویی سینه خیز برود خودکشی میکند. دختر ۱۷ ساله خانواده هم کمی بعد بعلت چشمک زدن به یک پسر در خیابان توسط حکومت به هشت بار اعدام محکوم شده و کشته میشود.
پدر و مادر تصمیم میگیرند دوباره بچه دار شوند و اسمش را بگذارند آرش تا وقتی بزرگ شد از حکومت انتقام بگیرد. امامرد که قبلا امکان بچه دار شدنش را از بین برده بود به پزشک مراجعه میکند و دوباره این گزینه را فعال میکند. اما با گذشت چندین سال میبینند که نخیر, بچه دار نمیشوند. ناگهان متوجه میشویم که علت بچه دار نشدن این است که زن قابلیت بچه دار شدن ندارد چرا که چندین سال قبل توسط یک بازاری ریش دار که تسبیح دارد مورد تجاوز واقع شده و صدمات ناشی از آن باعث شده نتواند بچه دار شود. زن در تمام این سالها این ماجرا را از شوهرش مخفی کرده است.
درست وقتی که زن و شوهر در پارک نشسته اند و زن دارد این ماجرا برای شوهرش تعریف میکند یکدفعه صدای یک بچه می آید. مرد و زن بچه ای را داخل یک ساک در زیر نیمکت پیدا میکنند.
فلاش بک میخورد و میفهمیم که از قضا این بچه, پسر همان مرد بازاری از یک زن صیغه ای اش است و زن بخاطر حفظ آبرویش و از ترس تهدیدات مرد بازاری او را سر راه گذاشته!
تصویر سیاه میشود و مینویسد چند سال بعد. پسری را میبینیم که دارد به کیسه بوکس ضربه میزند و زنی صدا میزند: آرش!
صدای زن که میگوید “آرش” اکو میشود در نمای بازی از شهر…

يك ديدگاه

  1. safura ۱۳۹۶-۱۱-۱۸ در ۱۰:۵۹ ق٫ظ- پاسخ دادن

    داریم منیژه حکمت رو میخونیم میخندیم… هی میخونیم هی میخندیم… چققققد بدبختیم آخه
    ؛)

ثبت ديدگاه