شعر طنز : از مدافعین حقوق زنان در شاهنامه
۵:۱۵ ب٫ظ ۰۱-۰۳-۱۳۹۸
یکی بچه ژیگول ناز و قشنگ
که در باورش بود خیلی زرنگ
همان پاره شلوار ِقرتی مآب
مزین به آرایش و رنگ و آب
نموده عمل بینی و چانه را
و مش کرده مویِ سر شانه را
جهان پهلوان کُشته تدبیر را
گرفته ز ابروی خود زیر را!
به بازو زده بازُبندی بنفش
و ست کرده سربند سبز و دو کفش
نمانده ز مردی نشانی در او
شده خاله چنگیز ِ بی آبرو
خودش را چو یابو به کوری زده
شده وارد صحن دانشکده
دهان وا نموده که ای انجمن
بترسید از این پوششِ مرد وزن
که بیکاری از پوشش و چادر است
زمین خواری از پوشش و چادر است
که حل میشود مشکلات جهان
و بیکاری و فقرِ نسل جوان
اگر پوشش دختر مه جبین
نباشد میان جماعت چنین
نه لایق بُوَد دختر ای نیک بین
که پوشیده باشد به ایران زمین
ز رفتار بی منطق آن وحوش
دل اهل ایمان بیامد به جوش
زنی صاحب عقل و روشن روان
به پیش آمدش همچو یک پهلوان
بدو گفت ای مردک بی حیا
( دل و دیده شسته ز شرم خدا )
چرا اینچنین میکنی داد و قال
همی دارم از تو همین یک سوال
نه بگذاشت پرسش کند دخترک
نه بگرفت آرام آن مارمولک
بشد خشمگین از جماعت، پسر
شد افروخته صورت و خیره سر
پسر -در شمایل چو دیو سیاه-
بزد داد بر دختر بی گناه
پس از آن بگفتا به صوتی بلند
-بسی شاد و خرکیف و پیروزمند-
بگویند یاران به من مو قشنگ
منم من همان دیو ابرو قشنگ
به جان همین پاچه ی پاره ام
برای زنان بنده آواره ام
کنم جنگ با چادر و روسری
که بهتر شود شیوه ی دلبری
همیشه پی بازی و شادی ام
چنین در پی اصل آزادی ام
ثبت ديدگاه