افسانهای از سرزمین صلح ده                                                                     
                                
                                    
                                    
                                        ۸:۰۶ ق٫ظ
                                        ۰۸-۰۲-۱۳۹۷
                                    
                                    
                                                                                    در این هنگام پادشاه نگاه سیامک انصاری واری به افسانه نویس میکند. مشاور ادامه میدهد: «آخ که اگر میبودی! هوا گرگ و میش بود و بستههای پوکیده شده آسمان را جلا بخشیده بودند» موبور نگاه سیامک انصاری وارش را از افسانه نویس میگیرد و بند تنبانش را شل میکند و میگوید:« آنها را وللش. آیا جاودانه شدهام؟» مشاور با دست به گونهاش اشاره میکند و به پادشاه میفهماند که چک لازم شده است. چک را میخورد و میگوید:« به موت قسم که با این حمله پلاستیکی جاودان شدی.»