ماجراهای خانواده در دسترس(قسمت سوم)

مخترع

یادم نمی‌آید آخرین باری که شیرینی‌تر خورده‌ایم کی بود. احتمالاً دو سال پیش عروسی حبیب، پسر عمو حسن، یا شاید شیرینی‌ تری که خواستگار مریم آورده بود. برای دانیال آن‌قدر چیز با ارزشی است که وقتی کاری ازش می‌خواهم و انجام نمی‌دهد، وعده شیرینی‌ تر را می‌دهم آن وقت او آن کار را بهتر از خودم انجام می‌دهد.

ماجراهای خانواده در دسترس (قسمت دوم)

آس و پاس!

بعد از دوران نامزدی پدر، برنامه ریزی کرده ام که برای امتحانات آماده شوم. اما انگار سال انتخابات سال درس خواندن نیست. طبق برنامه باید صبح جمعه از خواب بیدار میشدم و تا شب درس میخواندم. صبح که نه! ظهر ساعت یازده و نیم بلند شدم.

ماجراهای خانواده در دسترس (قسمت اول)

غلام پرزیدنت!

خدا را شکر که مهلت ثبت نام در انتخابات تمام شد و گرنه خانواده ما به سمت نابودی می رفت. البته تا رد صلاحیت پدرم هنوز این احتمال وجود دارد. او با چند فروشنده دیگر صحبت کرده بود و آنها هم از نامزدی پدرم در انتخابات حمایت کرده اند.

نگاهی به جغرافیای بازار تهران

شما سالمید!

در بازار همه چیز پیدا می شود. البته این همه چیز باعث پر آب شدن جویهای بازار شده است. آن هم با آبی که از لب و لوچه رهگذران جاری می شود. بهتر است هر چه زودتر فکری به حال این آبها کرد تا بیهوده هدر نروند.

یک چیزهایی راجع به بدنسازی

شیرخشک هم خوبه!

تاریخ شناسان در تلاشند تا قدمت علاقه بشر به داشتن اندام زیبا را کشف کنند.
هر چقدر هم از مخالفان سفت و سخت بدنسازی باشید حداقل یک‌بار بوی عرق روح انگیز باشگاه بدنسازی را استشمام کرده‌اید یا نعره مربی که می‌گوید: «هالتر لاری بزن پسر!» را شنیده‌اید و به یاد خروس لاری افتاده‌اید. بدنسازی حداقل این روزها ورزش مقرون به صرفه‌ای نیست چون هم شهریه دارد و هم به تعداد وعده‌های غذایی می‌افزاید.