پس از آن با دستور امام خمینی (میترسم بنویسم «ره». والا! با این خواندنشون) بدون اینکه زیر گوش فرماندهاش بزند، از پادگان فرار کرد. پس از آن به زندگی مخفی روی آورد و تا پیروزی انقلاب، فعالیتهایش را به همان صورت ادامه داد.
او به محض اینکه به شهری میرسیدند به کوچه میرفت تا با بروبچ محل، دوست شود و خرپلیس بازی کنند؛ اما تا شروع به یارکشی میکردند و «من من تو تو کشیدم کی رو» تمام نشده بود مجبور میشد همراه با خانوادهاش به شهر دیگری بروند.
آقا! درست میشه. یه دو تا تقه میزنن اینور و اونور ساختمونها عین اولش میشه. من صافکار آشنا دارم. معرفی میکنم. اصلاً لسآنجلس رو این آتیشهاش قشنگ کرده. به افق نگاه کنی و سرخی غروب رو با آتیش ببینی. تیش تیش تیش گرفته... بله، بله میشینم.
او در دیدار با آتاتورک و حین دید زدن، درحالیکه آب از لک و لوچهاش آویزان شده بود، گفت: «اووف آتی! چه پیشرفتهایی کردید شما. اَاَاَ...» آتاتورک همزمان با بستن فک بازمانده رضاخان، گفت: «البته من اسمم مصطفیست و مردم بهم میگن آتاتورک؛ اما در مورد پیشرفتهای کشور، هنوز بهشون نرسیدیمها! اینها چندی از جمع نسوان کشور ما هستند.»
احمد قوام که هر وقت با همسرش درگیر میشد، پس از خوردن ماهیتابه به سرش، خانه را با گفتن «قهر قهر تا روز برکناری از نخستوزیری!» ترک میکرد، بار دیگر آمد و به عنوان نخستوزیر انتخاب شد.