احمد قوام که هر وقت با همسرش درگیر میشد، پس از خوردن ماهیتابه به سرش، خانه را با گفتن «قهر قهر تا روز برکناری از نخستوزیری!» ترک میکرد، بار دیگر آمد و به عنوان نخستوزیر انتخاب شد.
هرتسل که میزان از جانگذشتگیِ یهودیها را دید، سرش را تکانتکان و نفسش را بیرون داد و گفت: «ما رو باش روی دیوار کیها یادگاری مینویسیم.» سپس خودش «یا گوساله سامری»گویان به سمت سوراخ موش دوید و فریاد میزد «نامردید اگر برای من جا باز نکنید.»
از آنجایی که بعضی از همین اینور آبیها در اطراف و اکناف ما مثلاً در صف نانوایی دلشان عین سیر و سرکه میجوشد و از استرس درون سینهشان تالاپتالاپ میکوبد و با خودشان میگویند «ای وای! حالا ترامپ میشه یا هریس؟ نه آقا! صف یه دونهای اون طرفه، اَه...
از همین روی تمام اوامر دیکته شده شاه را واو به واو انجام میداد. حتی جاهایی را که جا میماند، با گفتن «آقا اجازه! جا موندیم. میشه تکرار کنید» تقاضای اوامر مجدد میکرد.
قضیه اینجورکی شد که شاه با گفتن «دِ...دِ...دِ... چه خبره اینور حزب. اونور حزب. جمع کنید همه رِ...» حزب ایران نوین و حزب مردم را منحل کرد. سپس حزب رستاخیز را با جیغ و دست و هورا و حرکات موزون نامتعارف و خلاف شرع تشکیل داد.