او به محض اینکه به شهری میرسیدند به کوچه میرفت تا با بروبچ محل، دوست شود و خرپلیس بازی کنند؛ اما تا شروع به یارکشی میکردند و «من من تو تو کشیدم کی رو» تمام نشده بود مجبور میشد همراه با خانوادهاش به شهر دیگری بروند.
آقا! درست میشه. یه دو تا تقه میزنن اینور و اونور ساختمونها عین اولش میشه. من صافکار آشنا دارم. معرفی میکنم. اصلاً لسآنجلس رو این آتیشهاش قشنگ کرده. به افق نگاه کنی و سرخی غروب رو با آتیش ببینی. تیش تیش تیش گرفته... بله، بله میشینم.
او در دیدار با آتاتورک و حین دید زدن، درحالیکه آب از لک و لوچهاش آویزان شده بود، گفت: «اووف آتی! چه پیشرفتهایی کردید شما. اَاَاَ...» آتاتورک همزمان با بستن فک بازمانده رضاخان، گفت: «البته من اسمم مصطفیست و مردم بهم میگن آتاتورک؛ اما در مورد پیشرفتهای کشور، هنوز بهشون نرسیدیمها! اینها چندی از جمع نسوان کشور ما هستند.»
احمد قوام که هر وقت با همسرش درگیر میشد، پس از خوردن ماهیتابه به سرش، خانه را با گفتن «قهر قهر تا روز برکناری از نخستوزیری!» ترک میکرد، بار دیگر آمد و به عنوان نخستوزیر انتخاب شد.
هرتسل که میزان از جانگذشتگیِ یهودیها را دید، سرش را تکانتکان و نفسش را بیرون داد و گفت: «ما رو باش روی دیوار کیها یادگاری مینویسیم.» سپس خودش «یا گوساله سامری»گویان به سمت سوراخ موش دوید و فریاد میزد «نامردید اگر برای من جا باز نکنید.»