در پی هشدار سردار حاجیزاده به اروپاییها مبنی بر اینکه «محدودیت برد ۲۰۰۰ کیلومتری موشکهای ما به احترام اروپاییهاست. انشاءالله احترام خودشان را حفظ کنند» بر آن شدهایم مصداقهای احترامها را تا حدودی باز کنیم تا اروپاییها، خود را جمع و جور کنند که یک وقت جیز نشوند.
صبح خروسخوان، ساعت ۱۱ از خواب همایونی برخاستیم. مگر میشد با آن همه تقتق خوابید. هیسالملک را صدا کردیم. هر چه هوار زدیم و گلوی مبارکمان را پاره نمودیم، جواب یُخ. مامان ملکهجهان کجایی که ببینی پسر تپلمپلِ گرد و قلمبهات، خودش باید از خواب بیدار شود و خودش پاهای شاهانهاش را داخل دمپایی لاانگشتی بکند.
در ۴۴اُمین سالگرد (چرا دارید میشمرید؟! خیالتان جمع، هم با انگشت شمردم، هم انتگرال گرفتم) پیروزی انقلاب اسلامی ایران، فیلم جلسات سالانه مخالفان را پیدا کردیم که ایناهاش...
قضیه این جوری شروع شد. بعد از اینکه شاه صدای انقلاب مردم را شنید، با وارد شدن ویبره به تمام اعضا و جوارحش به خود ترسید. هی فرتفرت نخستوزیرها را عوض میکرد و به مردم میگفت: «عه؟! دیدی؟! ندیدی؟! نخستوزیر رِ عوض کردم» تا شاید حواسشان پرت شود؛ ولی مردم بلند و رسا اعلام میکردند: «ما میگیم خر نمیخوایم، پالون خر عوض میشه»
هنگام گذر از خیابان، اول به راست نگاه و سپس اقدام به حرکت کردم که یَکهو یک ماشین بوقزنان - آن هم از آن بوقها که کُلی معانی فلسفی نهان در خود دارد- من را حدود چند و اندی متر به هوا جهاند. تا آمدم بگویم «هوی!» فهمیدم که اینجا برخلاف لندن خودروها از این سمت میآیند و در مقابل راننده که میگفت: «یابوو!» فقط زبانم را درآوردم و دویدم.