داستان خانواده بزی که با جامعه جهانی دوستند
۰:۰۴ ق٫ظ
۱۳-۰۷-۱۳۹۸
حبه انگور وقتی داشت میرفت گفت:«هلوشو بگیرم تا لیموشو؟» وقتی این جمله را گفت، شنگول سر حبه انگور را از پاشنه در اتاقش با دمپایی ابری نشانه رفت
روایتی از یک بدرقه درون بدنی
۳:۴۷ ب٫ظ
۲۶-۰۶-۱۳۹۸
دستور رفتن را که صادر کرد گفت: پس همه باهم میریم اینو که میگم میگیم و بر می گردیم: «این بگیر و ببند ها در کم شدن فساد تاثیری ندارند.
اگر دولت، پشت کنکوری بود
۲:۲۷ ب٫ظ
۱۰-۰۶-۱۳۹۸
از آن روزی که پشتیبانش بهش زنگ میزند هزینه های تلفنمان خیلی کمتر شده است. فرصت نمی کند با بقیه صحبت کند. خیلی پیشرفت کرده است.
دستنوشته های یک کارگر چاپخانه
۵:۱۶ ب٫ظ
۰۹-۰۶-۱۳۹۸
حوصله ناراحت شدن ظریف و خواندن استعفایش در اینستاگرام آنهم در عکسی با پس زمینه لجنی و رنگ متن سبز روشن ندارم. ممکن است نمره چشمم هم بالاتر برود.
خاطرهنگاری در یک دایره مهم در اداره کار
۰:۰۲ ق٫ظ
۲۶-۰۵-۱۳۹۸
با برچسب شبرنگ دار و فونت نستعلیق رویش اسم اداره را نوشته بودند: اداره بیخیال کردن مردم از پیدا کردن کار. خیلی کیف کردم. برای همین گفتم کارمندان صندلی ها را مثل خندانه در سالن انتظار بچیندد و جلوی متقاضیان پانتومیم بازی کنند.