۱۰:۰۱ ق٫ظ
۰۴-۰۵-۱۳۹۵
عمو فریبرز سالی یکبار میآمد خانه ما. یک وعده نهار میخورد، چرتی میزد و میرفت. عمو فریبرز عموی من نبود، عموی بابا بود، اما ما هم به او میگفتیم عمو. هشتاد نود سالی سن داشت. سبیل پرپشتی داشت که نصفش زرد شده بود. پیپ میکشید. در شهری دیگر زندگی میکرد و معمولا سالی یکبار میآمد شهر ما و سه چهار روزی میماند تا به کارهایش برسد. هر وعده هم خانه یکی از فک و فامیل میرفت. بابا خیلی از او خوشش نمیآمد اما خب احترامش را نگه میداشت و سعی میکرد در آن چند ساعت خوب پذیرایی کند. میگفت برادر بابایم است و بیاحترامی به او بیاحترامی به بابای خدابیامرزم است.