پرونده ویژه آزاد سازی حلب -۵-
یادداشت یک روشنفکر بعد آزادی حلب
۷:۴۳ ق٫ظ ۲۵-۰۹-۱۳۹۵
راه راه:زمین گرم است…تنم می سوزد از این همه سرب داغ…ای باران های اسیدی ببارید و مرا اززمین محو کنید تا این نبینم این همه دردمندی را…تا نشنوم صفیر گلوله های آتشین را!
نبینم آنان که منطقشان زور است و همش تفنگ بر دست می گیرند و راه و رسم حرف زدن را نمی دانند.
از آنان بپرسید که این داعشی های گوگولی مگولی چه گناهی داشتند که آنها را تار و مار کردید؟
مگر آنان زبان آدمیزاد بلد نبودند که با آنها صحبت نکردید و با اسلحه به سراغشان رفتید؟
آآآآه…میدانم خواهند گفت که آنها به جای حرف زدن می کشند..اما من می گویم…این ها نمک مذاکره است…حالا در میان صحبت های صلح آمیز یک نفرشان هم خودش را بترکاند…به کجای دنیا بر خواهد خورد.؟ و یا یکی دیگه بیاید و با اره برقی سر از تن شما جدا کند…چه می شود مگر؟ اصلا هر چه تعداد مذاکره کنندگان کمتر شود خرجش هم کمتر می شود…از قدیم گفته اند یک نان خور کمتر بهتر!
از بهانه هایشان که بگذریم دیگر شهر هایی مثل حلب و رقه و دیرالزور و تدمر این حرف ها را نداشت که به خاطرش همش با هم دعوا می کنید…بدهید بروند لذتش را ببرند که اگرندهید آنها عقده ای شده و معتاد خواهند شد.
دلم می سوزد برای آن نگاه حسرت آمیز یک مرد به چاه های نفت….و دلار های ریخته شده روی زمین.
یادم نمی رود ظلم و جنایت های این جنگ طلبان را که حداقل نگذاشتند یک سفارت آمریکابرایمان بماند تا بتوانیم جلوی درش شمع روشن کنیم…و برای این به خاک و خون کشیده شده ها تاسف بخوریم….
و حال که از پنجره اتاقم به برج ایفل می نگرم گویا اونیز برایتان اشک میریزد….داعشی های گوگولی مگولی!
خیلی لحن خوبی داشت. ولی نمکش کم بود.