پدرم هفته ی گذشته که روی دیوار نقاشی کشیده بودم برای این که دیگر این کار زشت را تکرار نکنم، دعوایم کرد کمی هم گوشمالی ام داد. اما چون من را دوست داشت برایم بعد از گچ گرفتن دستم بستنی خرید...
کیسیجان درود! دستمان به كرواتت! از مصر و مراکش ما رِ انداختند بیرون! هر چه به این در و آن در می زنیم هيچكس به ما جا نمی دهد! چشمسفیدها! یعنی جواب آن همه خوش خدمتی ما در ایران یک پنت هاوس نقلی در لندن یا پاریس نبود؟!