از آنجایی که چرچیل به دموکراسی خیلی علاقه داشت و این مسأله را در تمام ۶۲ سال نمایندگیاش در پارلمان ثابت کرده بود به فروغی دستور داد شاه دیکتاتوری مثل رضاخان را از سلطنت خلع کند؛ اما برای اینکه مردم ایران احساس کمبود شاه نکنند پسرش را بر سر قدرت بنشاند.
شاه (محمدرضا را میگویم) ژنرال ازهاری را به عنوان نخستوزیر انتخاب کرد. او در ابتدا خیال میکرد که کاری کرده کارستان و الان ازهاری میآید و کار را برایش در میآورد؛ اما به زودی فهمید که سابیده به الک و زهی خیال باطل و از این حرفها.
بعد از روی کارآمدن دولت جدید و در راستای تلاش برای چرخاندن چرخ زندگی مردم و سانتریفیوژ، کلید را از ته جیب درآوردند (البته ظاهرا ته جیب دیگر بوده و آن هم سوراخ!) تا قفل مذاکره با آمریکا (در دایرهالمعارف مفتاح مفاضیح: کدخدا. گولاخ دنیا. آن کس که باید باهاش بست.) را باز کنند.
دید چیاویانگ مثل چی تا لنگ ظهر خوابیده و در پی کار نیست. فریاد برآورد که ای مرد برو صیفیجاتی بستان و به خانه بازگرد تا ترشی هفت بیجاری بسازم و بفروشم که نزدیک است از گرسنگی تلف شویم.