شرحی بر درخواست فرزندآوری

بزرگتر‌های حرف گوش کن

پدربزرگ می‌گفت: «علی -که من باشم- تنهاست و باید خواهر و برادری داشته باشد تا وقتی بزرگتر شد، در پرداخت قستِ وام‌هایش از آنها، کمک بگیرد.» پدربزرگ می‌گفت که او که همان«من» باشم، اگر چند خواهر و برادر داشته باشم و روزی جایی نیاز به ضامن پیدا کنم.

فرزند آوری

ما و کوتاه آمدن هرگز
ما در این راه باوری داریم:
که نوشته خداست روزی ده

خونه خالی

اون موقع اون مامانی و بابایی
تازه می‌فهمن چه بده تنهایی

نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (۳)

عمه است دیگر!

و باز هم عمه است دیگر... خودش ما را از مخمصه‌ای که درست کرده بود نجات داد. به آنی موضع خانواده عروس تغییر کرد و نوری بر دل ناامیدمان تابید.




عنوان