ما از او خواستیم یک دانه بچه دیگر بیاورد تا ما خواهر و برادر دار شویم و بتوانیم انشای خود را بنویسیم؛ اما او قبول نکرد و گفت: «واه...واه...چه غلطا! برو سر درست بزمجه. فضولی این کارا به تو نیومده. تو خرج تو یکی هم موندیم!»
-گفتم آسان بگیرید؟ پس آسان بگیرید. در این آسانی، آرامشی هست که در انتقام هم نیست. وسط دعواهای زناشویی شما، خاطرات شب عروسی پشیزی ارزش ندارد. پس خواهرم، زندگیات را سفت بچسب!