الو، پاریس؟

دلار و سِنت نداریم. تخم مرغ محلی داریم. خواستید در خدمتیم، نخواستید بجای نفت هیزم آتیش میزنیم، دیگه هم مزاحم نشید.

ماجرایی کمتر خوانده شده از سعدی

تناول عنبرنسارا در گمرک

بن‌دراز حاکم را گفت: بدو گفتم مردک! عنبرنسارا میخوری که کار مرا راه نمی‌اندازی؟

یکی از درباریان بن‌دراز را گفت: دمت گرم! آبروی سلطنت را حفظ کردی! حتما آن فرد گستاخ حسابی ادب شد؟

بندراز درباری را گفت: نه بابا دلت خوش است!

دادگاه رسیدگی به پرونده سلبریتی ها

بادبزن به جای کولر

متهم «شین.ق»: ای بابا. آسمون خدا خودش سرپناهه. بعدشم یک موقعیت خوب برای بازی توی فیلم، پیشنهاد شد. منم نمیتونستم هم برم کرمانشاه ، هم برم سر صحنه. دیگه دومی رو انتخاب کردم تا در خدمت همه ایران باشم. ولی هر روز برای کرمانشاه استوری میذارم.

ماجرایی از دادگاه‌های ما

دزد بنده خدا

جناب دادستان، زیر چشم دزد کبود شده بود. بزرگواری کرد و گفت از این آقا شکایتی نداره. دزدی هم که نکرده. فقط قصد دزدی داشت. حالا من به چه جرمی بازداشتش کنم؟




عنوان