عزیز دیگهای پیامک زدن و گفتن آقای دکتر من ماشین بابامو انداختم ته درّه و متأسّفانه خودم زنده ازش بیرون اومدم. البته قصد داشتم وسط آتیش ماشین بمونم ولی امدادگرا نذاشتن و بهزور کشیدنم بیرون.
چند روز بعد که مرد به صدای درون همسرش گوش میکرد، شنید زنش تصمیم دارد یک کتاب با موضوع زنان برایش بگیرد تا حرفهایی که یک سال است نمیتواند به او حالی کند، توی کلهاش فرو کند...