مرد به مارکو گفت مارکو این سرزمین تا چهار سال پیش هیچ چیزی نداشت، نه آب خوردن نه هیچ چیز دیگری؛ همه مردم در فقر بودند، تا اینکه من کلید حل این ماجرا را یافتم و به جان خودم نه به جان مارکو، در صد روز تمام مشکلات را حل کردم!
حتما شنیده اید که از قدیم گفته اند حکومت و دولت، برای مردم و جامعه حکم پدر را دارد. ما در این متن سعی میکنیم تا تعدادی از نقاط مشترک پدر معنوی ملت را با پدر حقیقی شان تطبیق دهیم.
دارم میگم برنج نمیخوردیم میگی کباب؟! هرموقع باید میرفتم قصابی مادر خدابیامرزم بهم سفارش میکرد به قصاب بگم چربیش رو بیشتر بده که قوت داشته باشه... کارت خوان چیه پسر جان؟ پول کجا بود؟ قصاب چوب خط داشت. یه چوب بود هر چقدر گوشت و چربی میخریدیم به اندازش واسمون روی چوب، خط میکشید. چوب خط که پر میشد پدرمون میرفت یه چیزی بهش میداد و راضیش میکرد.