او هم به شاه گفت: «ببین عمو همینجوری الکی الکی که نمیشه تو بگی بیا نخست وزیر شو منم بگم چشم. شرط داره. به شرطی قبول میکنم که همهی اختیارات رو به من بدی تازه باید از کشور هم بری.»
چون که ما همه درزها و شکافهایی که قرار بود ایران از آنها علم بیاموزد را بسته بودیم و تحریمی نبود که ما اعمال نکرده باشیم و دانشجوهایش را هم سعی میکردیم هر دفعه با یک چیز مشغول کنیم، اینها کی وقت کردند علم کسب کنند.