-زده زنش رو کشته. من فکر میکردم اینا هنوز ماه عسلن! خبر نداد برگشته. گند که میزنن تازه میان سراغ من!
- پس میشناسیدشون
-آره آشناست. حالا برم ببینم میتونم درستش کنم.
منشی با تق تق در و کفشهای تق تقی وارد شد: آقای نعمتزاده، خانم نعمتزاده گفتن اون نامهای که اونیکی خانم نعمتزاده باید واسه بحث واردات دارو میزدن، به دست آقای نعمتزاده که تو انبار دارو ان نرسیده. چیکار کنیم؟
-نامه رو برسونید به دستشون.