راه راه: کمی دیرتر بلند شدم.دیشب شام سنگین خورده بودم،حال نداشتم.به حسن آقا زنگ زدم پزشک متخصصم رو بفرسته.مشکل خاصی نبود، تو این سن و سال کمی زیاده روی کرده بودم.برنامه های صبح تا ظهر وزارت رو کنسل کردم.ظهر با حاج خانم جوجه زدیم،خوشمزه بود.باز سنگین شدم
برابر عمل انجام شده قرارگرفتم. در یک آن و برای اینکه لطفش را جبران کنم، افتادم دنبالش. اون بدو من بدو اون بدو من بدووووو تا رسیدیم به در آهنی ای که وسط راهروی مدرسه بود.