مادرم برای اینکه پدرم برایش طلا بخرد میگوید که اینها سرمایه است و بعدا میتوانیم بفروشیم. در این مرحله پدرم از پول ندارم به انقدر پول دارم و طلای کارکرده بگیریم تقییر حالت میدهد.
چند روز بعد که مرد به صدای درون همسرش گوش میکرد، شنید زنش تصمیم دارد یک کتاب با موضوع زنان برایش بگیرد تا حرفهایی که یک سال است نمیتواند به او حالی کند، توی کلهاش فرو کند...