همیشه سرباز

خطا می‌کرد سربازی و می‌شد
گروهان با کمی پامرغی ارشاد!

نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (۳)

عمه است دیگر!

و باز هم عمه است دیگر... خودش ما را از مخمصه‌ای که درست کرده بود نجات داد. به آنی موضع خانواده عروس تغییر کرد و نوری بر دل ناامیدمان تابید.

نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (2)

سه سال اجباری

مادربزرگت را که می‌شناسی، خیلی به ایرج میرزا ارادت دارد و کمی هم دستش سنگین است، فلذا قضیه کنکل شد. این شد که با کوله باری از غم و کله‌ای کچل راهی پادگان شدم.

سربازی بخر!

با دو سه تا بچه پر شور و شر 
خدمت سربازی خود را بخر