داشتم در مورد خودمان فکر میکردم. فکرش را بکن! سالها بعد در اتوبوس کنار هم بنشینیم و بعد از سه ساعت که هر کدام با آب دهن آویزان خوابمان برده و هی کلههایمان ول میشود روی شانه هم...
زمانی که ما در فزای مجازی درس میخواندیم، نمره های خیلی خوبی میگرفتیم چون مادرمان حتی یک قلت املایی هم از زیر دستش رد نمیشد و ما آنگدر «خیلی خوب» گرفته بودیم که پدرمان حنگ کرده بود.