خونه خالی

اون موقع اون مامانی و بابایی
تازه می‌فهمن چه بده تنهایی

نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (2)

سه سال اجباری

مادربزرگت را که می‌شناسی، خیلی به ایرج میرزا ارادت دارد و کمی هم دستش سنگین است، فلذا قضیه کنکل شد. این شد که با کوله باری از غم و کله‌ای کچل راهی پادگان شدم.

مواهب تنهایی

نوچ و لزج و چرب و تهوع‌آور
هر جا اثر دست و یا جا پایی‌ست

نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (۱)

چه شد که تصمیم به ازدواج گرفتم؟

مسئولین آنقدر با بنرهای رنگارنگ درباره مزیت‌های فرزندآوری گفتند که کمی دلم قیلی ویلی شد. گفتند وام ازدواج می‌دهیم با سود کم، گفتم به‌به! می‌توانم پراید هاچ‌بکم را تبدیل کنم به یک 206 مدل 91 و بعد هم به یک ماشین عروس خفن.