داستان از آنجایی شروع میشود که یک دانشجوی دکتری الهیات که روحانی هم نیست به طور کاملا کاملا اتفاقی اتفاقی در خیابان با یک خانم جوان و محترم برخورد میکند.
مهناز با يكي از كارمندان شركت كه جوان باادبي است آشنا مي شود و پس از مقايسه او با شوهرش، با جوان به خارج مي گريزد اما در خارج، فروشنده جوان او را مثل چي، وِل ميكند