بنیصدر بعد از اینکه نیروهای انقلابی را تپ و تپ از خود دور کرد با آغوش باز و گفتن «بیا بغل عمو» به سمت منافقین رفت. مسعود رجوی هم با کشیدن لپش و گفتن «مجاهد کی بودی تو ابول؟» او را تحت حمایت خود قرار داد
ابوالحسنخان زیر چشمی نگاهی بینداخت و بگفت: «هه! ما را بگرفتهای یا کذب ۱۳ میباشد؟ عراق را با ما چهکار؟! صدام در ولایت خود بنشسته و لبلبیاش را میتناولد. هر چند نخود زیاد، عوارض دارد؛ ولی بازگرد و تشویش به دل راه مده.»
چون خرمشهر اشغال گشت، ظریفی او را گیر آورده، پرسید رئیسجمهورا!، فرمانده کل قوا! پس تو چه کردی؟ فرمود: «نگاه». پس ظریف از شدت و حدت تلاشش کف و روغن قاطی نموده و از ظرافت افتاد.