تقویم تاریخ 7 مرداد
فرار، صد در صد

نقل است روزی در سنه ۱۳۵۹ شمسی پس از هجرت، فردی هِن‌هِن‌کنان و شُرشُر عرق‌ریزان نزد ابوالحسن‌خان بنی‌صدر که بزرگ خاندان «صد در صدیان» بود و با شعار «بنی‌صدر، صد در صد» از مردمان بلاد خود رای بگرفته و بر مسند ریاست‌جمهوری بنشسته بود، برفت و بگفت: «ای بزرگا! و ای فرمانده کل قواها! چه بنشسته‌ای و فالوده می‌خوری؟! هر چند می‌چسبد؛ ولی حالا این موقع؟! برخیز که عراق تحرکاتی می‌نُماید، خفن. گویا از برای یورش به ایران طرح‌هایی در سرش می‌پروراند و هر آینه حمله‌اش ممکن می‌باشد.» ابوالحسن‌خان زیر چشمی نگاهی بینداخت و بگفت: «هه! ما را بگرفته‌ای یا کذب ۱۳ می‌باشد؟ عراق را با ما چه‌کار؟! صدام در ولایت خود بنشسته و لب‌‌لبی‌اش را می‌تناولد. هر چند نخود زیاد، عوارض دارد؛ ولی بازگرد و تشویش به دل راه مده.» فرد تا آهنگ بازگشت بکرد، چنان صدایی بلند بِشُد که انگار «زمین شش شد و آسمان گشت هشت»
فرد که تاکنون چنین صوتی به گوش جان نیوش نکرده بود، به زیر فرش بخزید و بگفت: «یا حضرت فیل! این چه بود؟!» و هر چه انتظار کشیدی، از ابوالحسن‌خان صدایی در نیامدی. فرد ترسان‌ترسان بیرون بیامد و چهاردست و پا و لرزان‌لرزان خود را به وی برسانید، آنگاه دانست و آگاه گشت که ابوالحسن‌خان از شدت خوف، غش نموده. هر چند که خود هرگز زیر بار این امر نرفت و به ضرص قاطع اعتقاد داشت که «خستگی بر من مستولی بیامد و اندکی چُرت قیلوله می‌زدم»؛ ولی هیچ‌گاه پاسخ مناسبی برای کفی که از دهانش بیرون بیامده بود، نداد.
باری، ابوالحسن‌خان پس از سر کشیدن گالنی آب قند، فهمید که صدام پس از خوردن لب‌لبی، سبیلش را پاک بنموده و یک گاز هم به مک‌دونالد آمریکا بزده و به ایران حمله نموده. بنی‌صدر که در حال متر نمودن اتاق خود، هی برفت و بیامد و دوباره، برفت و بیامد، سر آخر بشکنی بزد و بگفت: «هاجُستم و واجُستم. زمین می‌دهیم و زمان را می‌گیریم» و وقتی با دهان‌های به قاعده غار علی‌صدر بازمانده بقیه مواجه بشد، قهقهه‌ای بزد و سر را تکان‌تکان بداد و بگفت: «حال نمودید عجب تزی از خود در بکردم»
القصه تز ابوالحسن‌خان که هیچ جواب نداد و عراق در حال پیشروی بود. تا اینکه امام خمینی، فرماندهی کل قوا را از وی ستاند. مجلس نیز در خرداد سنه ۱۳۶۰ به عدم کفایتش رای مثبت بداد و وی را از منصب ریاست‌جمهوری بر کنار نمود. ابوالحسن‌خان که وضعیت را قاراشمیش می‌دید خود را از نظرها پنهان بکرد و به روایتی به سوراخ موش بخزید تا در نهایت در ۷ مرداد ۱۳۶۰ در معیت مسعود رجوی سر سلسله «بزن در روییان» با تراشیدن سبیل و مالیدن حجم معتنابهی سرخاب و مقدار وافری سفیدآب به صورت، از کشور گریخت و به بلاد فرانسه برفت و در نهایت در همان‌جا هم بمُرد.

يك ديدگاه

  1. سهراب ۱۴۰۲-۰۵-۳۰ در ۸:۰۷ ب٫ظ- پاسخ دادن

    اون صدای وحشتناکی که میاد عالیه… قشنگ معلومه منظور نویسنده چی بوده :)))))))

ثبت ديدگاه




عنوان