خرده‌روایات شاخ‌المسافرین از سفر به افغانستان

این قسمت: در شهر مادری رستم

توی طیاره صبحانه خورده‌ایم.» این را هم‌سفرها به خانم‌های خانه می‌گویند که یعنی صبحانه نیاورید. هم‌سفری که از همه بیشتر اصرار داشت «تو رو خدا نیارید»، در انتهای کار که با یک تکه نان، ته ماهیتابه‌ی املت را هم می‌سابد، بالاخره رضایت می‌دهد سفره را جمع کنند.

اندر مزایای مذاکره تیتر

درد آبا و اجدادی

نوش داروی چینی به او قالب کرده بود و رستم هم دستش به جایی بند نبود. دوست نداشتم مثل رستم باشم. دوست داشتم سوار رخش بشوم و به جنگ شهرام تپل بروم.

شعر طنز

حمایت از کالای ایرانی

بیامد جوابیه ای اینچنین
ز وبگاه "رستم یل سرزمین":

نه، من در پی کار ایرانی ام
به دنبال دلدار ایرانی ام

نباشم به پیل غریبه سوار
بمانم همینجا در این کارزار

سالروز تولد فردوسی

اگر رستم امروزه عاشق می شد…

شنیدم که در روزگار کهن
که حتما نه تو دیده‌ای و نه من
جهان پهلوان رستم نامدار
دلش را ز کف داد و شد بیقرار