مصاحبه با احسان عبدی پور
طاقتش رو ندارم که یه لاین غمی استمرار داشته باشه
۱۱:۲۱ ق٫ظ ۰۱-۱۱-۱۳۹۹
خودش میگوید «احسانو عبدی پور». تمام خاص بودن داستانهایش هم به خاطرهمین بیتکلفی اصیل بوشهریاش است.
این احسانوی بوشهری که تا حالا چهارتا فیلم بلند ساخته با اولین فیلمش یعنی «تنهای تنهای تنها» سر زبانها افتاد. اما یکی دو سالی میشود که داستانهایش بیشتر باعث شده تا توی چشم باشد. مخصوصا وقتی خودش هم آنها را میخواند و شرجی بوشهر با لهجه و لحن خاصش از توی پادکستها میزند بیرون. داستانهایی که جوری خنده و گریه، غصه و شادی، واقعیت و تخیل در آنها با هم آمیخته شده که اصلا نمیفهمی کی خندیدی و کی نم اشک نشست روی گونههایت. مثل داستان عجیب «پاتیلها را لت میزنم» که یک داستان ظهر عاشورایی از اوست و معروفترین پادکستش.
عبدیپور به قول ما بوشهریها « خودش رو نمیگیره» و این که خودش هست و ادا یا ادعای کسی بودن را ندارد، هم خوب است و هم مصاحبه با او را سختتر میکند. «عبدی پور» آنقدر که در تعریف قصهها و روایتها پرشور و گرم است در پاسخ به سوالات در جایگاه یک نویسنده و تازه آن هم طنز نویس، کمی خلاصهگو می شود، اما نه به این معنی که حرفهایش در این گفتگو با سایت راه راه چیزی از گپهای آموزنده همیشگی عقبتر باشد.
«آدمها» پرتکرارترین کلمه ایست که در دیالوگهای آموزشی از زبان «عبدیپور» شنیده میشود. همین بین «آدمها» گشتن و تو دلشان را بیرون ریختن و شنیدن و از آنها نوشتن، ادویه انحصاری نوشتههایش است. ما از آقای احسان عبدیپور که داستان هایش حتی اگر وسط غم و گریه هم باشد به قول خودش «سریع لاین تغییر میدهد» و تا « جایت را عوض نکند» و طنزش را نریزد و نخندی ولت نمیکند، خواستیم تا کمی از طنز و طنز در نوشتههایش بگوید و او هم گفت.
سعی کردیم در لحن و کلمات آقای عبدیپور دست نبریم تا اگر مشتری پادکستهای او هستید، این گفتگو را هم با صدای خودش بشنوید!
- همهی طنزِ نوشتههای احسان عبدی پور از جنوبی بودنش هست؟
فکر میکنم خیلی خیلی زیادش اونجاست و به طور کلی متوسط یا معدل طنز یا مثلا چند لایه صحبت کردن در جنوب مقدار زیادی بالاست.
- چه فعل و انعالاتی رخ میده که طنز شما اینقدر قدرت تشبیههاش بالاست و اصلیترین ابزار طنز شما تشبیههای عجیبش هست که درست میزنه وسط خال؟ مثلا تو حیات سیاسی یوسف رستم اون «مثل آب سبز زیر ماست چکیده» از کجا اومد براتون؟
من کلا سر مثال آوردن و تشبیه همیشه حرف دارم. یعنی اگر یک جایی جمع بشیم با چند تا جوون در مورد داستان صحبت کنیم، یک جلسه ش رو میذارم به اینکه بگم که در مورد معجزه مثال با هم گپ بزنیم. چون مثال. کار رو خیلی جلو میبره و هم زمان تو یه داستانی که داری میخونی یه داستان دیگه تعریف میکنی. مثل دوفیلم با یک بلیط میشه و این خودش به مخاطب یه حس لذت میده. چه تحلیلش بکنه چه نکنه. به هر حال کیفش رو مصادره میکنه.
- طنز طبیعتا خودش غم تلخی هست که در ظاهر میخندونه. اما نوشته های شما هم غمش عمیقتر و هم خندش شدیدتره. عین همه چیز جنوب، عین آفتابش، عین عطر ادویهها و طعم اسانسهاش! چهجوریه؟
به هر حال اثری که تکساحتی باشه، چه غم، چه کمدی یا طنز، چه جنایی تنها، چه حادثهای تنها، اثریست که سعادت لرزانی داره و احتمال فروریختنش خیلی بسیاره. از لحظهای که یه اثری دوساحتی و سه ساحتی به بالا میشه پاش روزمین سفتتر میشه و خوانندهاش حظ بیشتری میبره و این هم یک دستاوردی هست جزو دستاوردهای درام. یعنی مثل همه کشفیاتی که در علوم دیگه داریم این هم در درام و روایت به دست اومده.
- زور طنز بیشتره یا قصه و داستان؟
این سوال درستی نیست که مثلا زور طنز بیشتره یا قصه و درام. اینها در راستای هم هستند و مزاحمتی ایجاد نمیکنند و چه بسا تقویت کنندهاند.
- نظرتون راجع به طنزهای معاصر چیه؟
حقیقتش خاستگاه و خونه اصلیش تو ادبیات نیست. به نظر من (البته که من رصد کننده درجه یک نیستم) در برنامههای تلویزیونی و اینستاگرام و فضاهای از این دست اینجوری هستند. هیچ مانعی هم نداره به هر حال اونها مدیاهای غالبی هستند الان. ولی طنز رو به جلویی هست و طنز ایستایی نیست. هر چند که نمیدونم به چه دلیل عمر کوتاهی داره. یعنی طنزهایی که تولید میشه ماندگاری ندارند و تاریخ مصرفی هستند. انگار که مواد نگهدارنده دارند تا یه حدی و دیگه خاصیتشون رواز دست میدن. یا شاید هم از بس که کاربرها زیادند و یا تکرارها زیادند زودتر از بقیه باید برن و بازنشسته بشن.
- چی میشه که تو دل غم و سنگینی ماجرای «پاتیلها را لت میزنم» باز هم طنز جای خودش رو پیدا میکنه و حضور داره؟
به نوعی تو سوالهای قبلی جوابش رو دادم .اینکه همیشه به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت یک اثر تکساحتی نمونه. یعنی اگر یک اثر اول تا آخرش هم هررر و کرررر باشه اونم یه خاطره خوشه و تموم میشه ومیره. دلیلی ندارد کسی چهار بار یا پنج بار بخواندش یا بشنودش. تک ساحتی بودن رو سعی میکنم تو دامش نیوفتم.
- اگه یه نفر احسان عبدی پور رو نشناسه و تو خیابون ببیندش، فکر میکنه چیکاره ست؟ معلومه؟
والا نمیدونم. یه آدمی که کلا نگرانه. الان داره از یه جایی میره یه جای دیگه دنبال یه نگرانی دیگه. الان دستش تو جیبشه داره تند تند میره. اوضاع خوب نیست. یه چیزی داره خراب میشه باید بره برسه قبل از رُمبیدن و ویران شدنش نگهاش بداره. خیلی تصویر خاصی از بیرون صادر نمیکنم من. خصوصیت خاصی ندارم. همینها که گفتم. این هم به لحاظ رفتاری نه به لحاظ دیداری .
- مثلا تو کافه حاجرییس نشستین و دارید به قصه زندگی آدمهای اونجا گوش میکنید. چقدرش غمه؟ چقدرش طنزه؟ کلا اوضاعشون چطوریه؟
به نظرم غایت داستان همین نشستنها و همین کوچههاست. حالا تو خونهم هم اتفاق میوفته تو تهران. فرقی نمیکنه. اینکه آدمها در قالب داستان خودشون رو میریزن بیرون به نظرم واقعیترین حالاتشونه. اصلا تو قهوهخونههای همه جای دنیا هم به نوعی رخ میده. اینکه آدمها مسابقه بهتر بودن ندارند و چون مدیا کوچیکیه و قرار نیست اونجا تصویر بهتری از خودشون درست کنن، هیچ ابایی ندارند که تصویرهای خرابشون رو هم برملا کنند. اصلا در قهوهخونهها روایت اینه که کی لوزر جذابتریه. و یه خصوصیت خوب رواندرمانگرایانه و روایت خوبی که در قهوه خونه هست، آدمها چون خیلی از غمها و شکستشون گذشته در جوانیشون، باختها و فجایعشون رو هم با خنده تعریف میکنن. و این خیلی چیز عجیبیه. این چیزیه که من هفت هشت ماه گذشته تو فکرشم . لوزرهایی که شادان تعریف میکنند اتفاقات بدی که براشون افتاده رو .
- این شادان تعریف کردنها رو که راجع بهش فکر کردید به دلیلی هم رسیدید؟ اینکه انگارهمه آقای همساده شدن عجیب نیست؟
باحاله… خوبه
- وقتی یکی نشسته باشه و از بدبختیها و بدبختیهاش بگه شما چیکارمیکنین؟
همین امروز بود. یکی داشت از ماجرای عشقی که چهار سال گرفتارش بوده و یکسال و نیم ازش دراومده و تو خواب و بیداری رهاش نکرده حرف میزد. جایی بودیم که چند تا ساز کوبهای بود گفتم بیا اینجا یه کم ساز بزنیم وشوخی وخنده و… . ولی وقتی داشت میرفت خیلی داشت میخندید. یادمه که خیلی میخندید. اولینبار هم بود همو میدیدیم.طاقتش رو ندارم که یه لاین غمی استمرار داشته باشه. خودمم تو زندگی خیلی استپ نمیکنم توش. سریع جا عوض میکنم. برای ای پسره هم جا عوض کردیم. چند نفر هم بودیم. یعنی رسواش هم کردم. گفتم فلانی بیو… فلانی تو هم بیو… ای یه دختری میخواسته … اول هم یه کم سختش بودا .. لابد پیش خودش گفته عجب آدمیه ای عبدی پور. ما یه دردودلی کردیم باهاش. بعد نفر سوم که اومد دیگه خودشم خوشش اومد. توضیح میداد. یه چیزای اضافی هم که به مو نگفته به اینا گفت. یه هو از حالت یه راز دردناکی که تو قلب اونه دراومد. اتفاقا کلی هم باهاش شوخی کردیم. اصلا یک شوخی خندهای شد و… به هر حال گذشت.
- خیلی هم خوب. ممنون از این که براتون مهم بود و وقت گذاشتید.
امیدوارم که به درد بخوره
آقای عبدی پور موفق به خلق یه جنس طنز متفاوت در آثارشون شده. جنسی که بخش زیادیش اجر پایبندی متعصبانه اش به فرهنگ بومی خودش بوده. چیزی که خیلی از طنز پردازا وقتی به جایی میرسن یا ازش فرار می کنن یا به سخره اش می گیرن.
مصاحبه خیلی خوبی بود و به نظرم میتونه قسمت های دو و سه هم داشته باشه
خیلی خیلی مفید بود، مخصوصا توضیحاتشون درمورد آدم ها و تشبیه?