چگونه چوپانها با 45هزارتومان در مسکن مهر ساکن شدند
چوپان ها در شهر
۱۱:۳۷ ب٫ظ ۳۰-۰۴-۱۳۹۷
راه راه: یکی بود یکی نبود. در روستایی سرسبز و زیبا دو برادر چوپان زندگی میکردند. یکی از آنها وقتی گله را به چرا میبرد حوصلهاش سر میرفت و برای تفریح داد میزد: «گرگ! گرگ!» وقتی اهالی آبادی برای کمک میآمدند گرگی در کار نبود، مینشست و هار هار به آنها میخندید. تا یک روز واقعاً گرگی به گلهاش حمله کرد اما هر چه فریاد زد:«گرگ! گرگ!» همه فکر کردند باز هم میخواهد هار هار بخندد و به کمکش نرفتند و گرگ تمام گله اش را درید.
برادر اول به او گفت: چقدر به تو گفتم این کارها آخر و عاقبت ندارد؟! دیدی به خاک سیاه نشستیم!
– خوب حالا کاریه که شده میگویی چکار کنیم؟
– من که به شهر میروم و با ۴۵هزارتومان یارانه ام، مسکن مهر میخرم و آن جا یک فکری به حال خودم میکنم.
اما برادر دوم که از کار زشتش درسهای زیادی نگرفته بود تصمیم گرفت از استعدادش در راه بهتری استفاده کند. محصولات روستا را میخرید و به شهر میبُرد و میفروخت. اما به روستاییها میگفت محصولتان بی کیفیت است و در شهر هیچ کس نمیخرد و پول ناچیزی به آنها میداد. اما در شهر میگفت این ها محلی و ارگانیک اصل است و بسیار گران میفروخت.
او که توانسته بود از این راه درآمد زیادی کسب کند یکبار که داشت از چهارراه استامبول رد میشد، یکهو دلال ارز و سکه شد و برای پوشش کارهایش یک صرافی تاسیس کرد و اسمش را گذاشت فریدون دلار! او تا توانست وسط بازار حباب بازی کرد.
بچه ها حباب بازی خیلی کار بدی است؛ بخصوص در این وضع کم آبی که باعث میشود آب همینطور به هدر برود. سعی کنید تا میتوانید حباب بازی نکنید. بزرگ هم که شدید حباب بازی نکنید! چه کاری است آخر! زندگی مردم به هم میریزد خوب!
باری، کم کم ثروت برادر دوم آنقدر زیاد شد که توانست کنار کاخ سعدآباد خانهای بزرگ بگیرد و برای خودش مرفه بی درد شود. در انتخابات صنف چقالان و صادرکنندگان ابنیه هم با تکیه بر همان استعدادش و کمی هم رایزنی پیروز شد و دیگر نانش تا آرنج رفت در روغن.
برادر اول اما مشغول کارگری در یک کارخانه تولیدی شده بود و زندگیش بد نمیگذشت که همین حباب بازیها باعث شد کارخانه ورشکست شود. طفلیها مجبور بودند مواد اولیه را با ارز آزاد بخرند اما اجناس مشابه خارجی با ارز دولتی وارد میشد و دیگر نمیتوانستند کاری بکنند. روزی برادراول به دیدن برادرش رفت و برایش تعریف کرد که چگونه کارهایش باعث شده زندگی او و خیلیهای دیگر به هم بریزد.
برادر دوم اما سری تکان داد و گفت: واقعاً با ۴۵هزارتومن یارانه تونستی مسکن مهر بخری؟ من نمیدانم چه کسی آن مسکن مهرها را ساخت تا چوپانهایی مثل تو به شهر بیایند! اما اگر چند سال صبرکنی خودم با بچه ها میخواهیم مسکن اجتماعی بسازیم، اونوقت تو هم میری اونجا ساکن میشی.
بالا رفتیم سیر بود، پایین اومدیم وزیر بود، قصه ما کُلاً از اول تا آخرش تخیلی بیش نبود!
عالی