نگاهی به زندگی عشقی آقای هیتلر
هیتلر چرا و چگونه مرد؟

راه راه: در تاریخ هجده آوریل ۱۸۸۹ دنیا صدای گریه‌ی کودکی را شنید که بسیار شبیه خمپاره و آر پی جی هفت بود. از این‌رو خانواده‌ی هیتلر نام آدولف بر او نهادند تا اسم آدولف هیتلر شکل بگیرد.
وی از بچگی شیفته‌ی فرهنگ ایرانی بود. به همین خاطر چندبار به ایران سفر کرد. در همه‌ی سفر‌هایش به ایران همه چیز عالی بود، تا اینکه در سفر آخر، ضربه‌ای جانکاه از هیتلر آدم دیگری ساخت. او عاشق یک دختر ایرانی به نام نازنین شد که در خانه او را نازی صدا می‌زدند. این عشق، هیتلر را بدجور مغلوب کرد؛ تا جایی که حاضر بود برای رسیدن به نازی هر کاری بکند.
برگشت کشورش. رفت پشت یک میکروفن و با صدای بلند گفت: ملت‌های پست باید در خدمت ملت‌های متمدن (منظورش ایران بود) درآیند. همه گفتند: هیییی… و کف زدند.
دوباره هیتلر با صدای بلندتری گفت: میگم ملت‌های غیراصیل باید در خدمت ملت‌های اصیل باشند.
دوباره همه کلاهشان را در هوا تکان دادند و هورا کشیدند. از همین رو حمایت‌های لازم از هیتلر به عمل آمد. بانک‌ها صندوق او را پر از پول کردند و هیتلر عاشق، به قدرت رسید. نام حزبش هم بخاطر معشوقش، نازی، گذاشت حزب نازی!

نازی دختر ایرانی اکنون به شهرت رسیده بود، اما پدر و مادرش گفتند: هیس. بزار این پسر فرنگیه‌رو بیشتر بدوشیم.
شرط گذاشتند. گفتند ما ایرانی‌ها چون ملتهای اصیل هستیم و ملت‌های غیراصیل باید در خدمت ما باشند، لذا ما مهریه سنگین می‌زنیم. رسم است.
هیتلر بدبخت گاو هم قبول کرد. گفت: باشد، هرچه میخواید بزنید.
پدر ومادر باز گفتند: زکی! فکر کردی ما هم مثل شما غیراصیلیم. باید مهریه رو پیش پیش بدی.
هیتلر که حسابی خر شده بود گفت: خو حالا مهریه چی هست؟
گفتند: یک جلد کلام‌ا… مجید، آینه و شمعدون به اضافه‌ی کل دنیا!
هیتلر گفت: حالا کل دنیا یه چیزی. کلام‌ا… مجید، آینه وشمعدون از کجا بیارم؟
گفتند: همینه که هست. اگه نمی‌خوای ما نازی رو میدیم به جعفر میوه فروش. خیلی‌ام از تو بهتره.
خلاصه هیتلر با حزب نازی‌اش دست به کار شد. مهریه‌ی سنگین کار خودش را کرده بود. کمر هیتلر کم کم داشت خم می‌شد. شب و روز در اتاقش مشغول نقشه کشیدن برای تصرف کل دنیا بود. یک‌جا که حسابی کم آورده بود و نمی‌دانست چه باید بکند، خواست زیر همه چیز بزند و بگوید: اصلا من زن نمی‌خوام! اما در و همسایه چه می‌گفتند؟ واقعا آدولف هیتلر پیش خودش چه فکری کرده بود؟ پس بلافاصله در ذهنش به این فکر خندید و دوباره مشغول نقشه کشیدن شد.
فرانسه را گرفت. پدر ومادر نازی لام تا کام حرف نزدند، هیچ. لهستان هم که گرفت، پدر و مادر نازی اگرچه مثل چی کیف می‌کردند اما دیدند اگر ذوق‌شان را به زبان بیاورند ممکن است هیتلر گستاخ شود، باز هم سکوت کردند. هیتلر خواست بگوید حالا بیا عقد کنیم، بقیه‌ی دنیا برا بعد عقد اما نگفت. یک راست رفت پیش نازی. گفت: آقا تو یکبار با من ازدواج کن اگه بد بود طلاق بگیر!
نازی گفت همان که پدرم گفت.
پس هیتلر چاره‌ی رسیدن به نازی را باز هم پیشروی در خاک کشورهای ابر قدرت دید. این بار سرش را کج کرد بطرف روسیه. اما شکست روسیه در آن سرمای وحشتناک مگر کار آسانی است؟ سربازهایش یکی پس از دیگری فریز می‌شدند. آلمان به مرز نابودی رسیده بود. هیتلر برای پدر و مادر نازی پیغام فرستاد که آقا ناموسا دارم می‌میرم. حالا نمیشه دخترتون به این نصف دنیا قناعت کنه؟
گفتند: پسره‌ی غیراصیل پشت فیوز! ما اصیلیم، نمیدونی؟ بالاخره باید خودمونو اثبات کنیم یا نه؟
هیتلر بدبخت که دیگر جانش به لب رسیده بود و سربازانش در سرمای منفی پنجاه ترکیده بودند، تصمیم گرفت و با خوردن چند قرص خودکشی کرد. نازی هم تبدیل به هفت ترشی شد و رنگ موهایش مثل دندان‌هایش سفید شد.

نتیجه‌ی اخلاقی: مهریه‌ی سنگین باعث می‌شود آدم‌های بدجنس هیتلر صفت زودتر از بین بروند. پس با زدن مهریه سنگین کمک کنیم دنیا جای بهتری برای زندگی شود.

ثبت ديدگاه




عنوان