ایرج ملکی در جشنواره فیلم فجر!
چطو به تو گیر ندادن؟!
۱۲:۱۰ ب٫ظ ۱۶-۱۱-۱۳۹۷
راه راه: اساساً اگر فیلم «ناگهان درخت» ساخته نمیشد، اتفاق خاصی رخ نمی داد. یعنی نه تنها به سینمای کشور ضربه ای وارد نمیشد بلکه از آسیب دیدگی یک درخت و یک ماشین هم جلو گیری میشد! با این وجود میخواهیم ببینیم اگر این فیل را به جای صفی یزدانیان کارگردان دیگری میساخت چه می شد.
اگر «ناگهان درخت» را مسعود کیمیایی می ساخت
«فرهاد» شخصیت اصلی داستان شلوار کردی گشاد و عرق گیر نازک آبی پوشیده و روی بام دارد سعی می کند کبوتر «دُم سفید» همسایه را بگیرد. او متوجه جوان موتورسواری می شود که توی کوچه برای دختری مزاحمت ناموسی ایجاد کرده. خون جلوی چشمان فرهاد را گرفته از روی پشت بام توی کوچه می پرد. و چند چک و لگد به جوان مزاحم می زند. فرهاد بدون نگاه به دختر به او توصیه می کند که زوتر به خانه برود. دختر از فرهاد تشکر میکند، فرهاد به محض شنیدن صدای دختر متوجه می شود که او همان «سوزان» همکلاسی دوران دبستانش است. خون بیشتر جلوی چشم فرهاد را می گیرد و دو لگد دیگر به جوان مزاحم می زند! سوزان با لحن دلبرانه ای به فرهاد می گوید:« پس کو اون چاقوی دسته صدفی خوش دست کار زنجونت؟» در این لحظه هرچه خون و پلاسما و گلبول سفید و قرمز در بدن فرهاد هست، جلوی چشمش تجمع کرده و مهراب قاسمخانی را که در نقش چاقوی دسته صدفی زنجان بازی می کند از جیب شلوار کردی در آورده و توی سینه جوان فرو میکند! بعد از این اتفاق سوزان به خواستگار مایه دارش جواب مثبت می دهد. فرهاد سالها زندانی می شود اما «مهتاب» به پای او میماند و هر هفته پرتقال و خیار برایش پوست می کند و به زندان می برد. فرهاد بعد از آزادی از زندان یک کامیون بنز ۹۱۱ می خرد و با مهتاب به دل جاده می زنند اما برادرِ جوانِ مزاحم وقتی فرهاد و مهتاب در یک قهوه خانه بین راهی دارند تنباکوی خوانسار میکشند. کامیون فرهاد را دستکاری میکند و کامیون فرهاد توی دره می افتد.
اگر ناگهان درخت را مسعود ده نمکی میساخت
«فرهاد» سرباز فراری است و برای فرار از سربازی و جنگ همراه «مهتاب» و مادر مهتاب به روستایی مرزی می روند تا یک قاچاقچی آنها را از کشور خارج کند. وقتی به محل زندگی قاچاقچی می رسند، سید جواد هاشمی منتظر آنهاست. فرهاد به او می گوید که به تو با این همه ریش نمی خورد قاچاقچی انسان باشی. سید جواد هاشمی به فرهاد می گوید «به ریش نیست به ریشه است» فرهاد هم می گوید: «فاصله حریت و خریت همش یک نقطه است» بعد بازیگردان شاکی می شود که چرا دیالوگ ها را جابه جا گفتید که دیگر دیر شده و فرهاد متنبه شده و می گوید: «من هر گندی که باشم وطن فروش نیستم.» و بعد با سید جواد هاشمی محکم هم را بغل میکنند و قصد عزیمت به جبهه می کنند. در جبهه فرهاد را می بینیم که ماسکش را به یک بچه داده و با وجود اینکه قبلا دوچره سواری و رانندگی بلد نبود حالا همزمان تانک، لودر، نفربر، و اف۱۴ می راند! سید جواد هاشمی نارنجک مشقی را میان نیرو های خودی می اندازد و محمدرضا شریفی نیا که ادای مخلص بودن را میکرد و یک وجب هم ریش داشت فرار می کند. اما فرهاد با صورت شیش تیغه روی نارنجک میپرد. صدای آخی از نارنجک بلند میشود.(مهراب قاسمخانی نقش نارنجک را بازی کرده!) اما فرهاد آخ نمیگوید.
اگر «ناگهان درخت» را ایرج ملکی میساخت
با توجه به بازی ضعیف پیمان معادی و مهناز افشار، استاد ملکی شخصا در نقش«فرهاد» ظاهر شده و برای نقش «مهتاب» نیز از مونا ملکی استفاده میکند. «فرهاد» که بچه بدی بوده و به حرف های مادرش گوش نداده و برای پیچاندن مدرسه خودش را به دندان درد زده، جزای کار های بدش را میگیرد و معتاد می شود. فرهاد مجبور می شود چند سال در کمپ زندگی کند. بعد از آزادی فرهاد از کمپ مهتاب او را برای تفریح به پارک می برد و روی نیمکت با بازی درخشان مهراب قاسمخانی مینشینند. مهتاب سیگاری از جیبش در می آورد که بکشد. فرهاد سیگار را از دهان مهتاب در می آورد و پرت می کند. و می گوید یاد حرف مسئول کمپ افتادم که گفت همه چیز از همین یه نخ سیگار شروع می شود. مهتاب متنبه شده و می گوید: «الان که فکرش رو می کنم، می بینم که حق با مسئول کمپ بوده» مهتاب سیگار را از دهانش درآوره به همراه فرهاد زیر پا لگد مالش می کنند. فرهاد به مهتاب می گوید: «قربون همسر حرف گوش کنم برم.» مهتاب هم در جواب می گوید: «منم مخلص شوهر نصیحت کنم برم».
ثبت ديدگاه